فیک کوک
فیک کوک
عشق تدریجی
Part8
ویو ا.ت
اعینک افتابیشو برداشت
اههههههههههه اونننن هیونسو بود
پدرصگ خدا لعنتت کنه از 15 سالگی ولم نکرد اون عاشقمه ولی هر دفه رد میشه
دلم براش میسوزه ولی اینم دیگع خیلی خیرس اخه الان چی بش بگم دس به سر شه
گفتم. اقای هیونسو باز برای چی تشریف اوریدین
گفت. اومدم .....امم...فکر کنم خوت بدونی بیب
دیگه زدم به سیم اخر گفتم. من بیب تو نیستم صد بار انقدر رو من احساس مالیکیت نکن عوضی
خنده مضحکی کرد که باعث شد حرصم بگیره گفت. مگه نباید رو چیزی که مال منه احساس مالیکت کنم بیبی
سعی کروم ارامش خودم رو حفظ کنم و گفتم.برو بیرون فقط برو تا نگفتم بیان ببرنت
با حرص خندید وگفت. بیب ...من دوباره میام دنبالت تا چیزی که مال منه رو بگیرم
با خنده از دفترم خارج شد
انقدر اعصبانی بودم که کنترلم از دست دادم و هرچی شیشه تو اتاق بود رو شکستم
من فوبیا به صدای شکسته شدن دارم(منم:()
افتادم رو زمین منشی که فهمیده بود بدو بدو اومد داخل دستام خونی شده بود و اتما لباسام خونی بود و تو شک بودم
منشیم کمکم کرد پاشم و بیرون تو کافا تریای شرکت برد تا اتاقم رو درست کنن
همه ی کارمندا بهم زل زده بودنن
سرم رو بین دستان گرفته بودم و عمیق نفس میکشیدم
نیم ساعت تا جلسه مونده بود سریع خودمو جمع کردم و به کارمندا باصدای بلند گفتم. برید به کاراتون رسیدگی کنین هرکی تو کار کم بزاره حقوقش کم میشه کم کم تمام کارمندا پرا کنده شدن منم لباسام رو عوض کردمیه کت شلوار مشکی پوشیدم رفتم تو اتاقم تو نیم ساعت کامل جمع شده بود
پرونده هارو برداشتم و داخل سالن جلسات رفتم
که یهو چشمم خورد به............
عشق تدریجی
Part8
ویو ا.ت
اعینک افتابیشو برداشت
اههههههههههه اونننن هیونسو بود
پدرصگ خدا لعنتت کنه از 15 سالگی ولم نکرد اون عاشقمه ولی هر دفه رد میشه
دلم براش میسوزه ولی اینم دیگع خیلی خیرس اخه الان چی بش بگم دس به سر شه
گفتم. اقای هیونسو باز برای چی تشریف اوریدین
گفت. اومدم .....امم...فکر کنم خوت بدونی بیب
دیگه زدم به سیم اخر گفتم. من بیب تو نیستم صد بار انقدر رو من احساس مالیکیت نکن عوضی
خنده مضحکی کرد که باعث شد حرصم بگیره گفت. مگه نباید رو چیزی که مال منه احساس مالیکت کنم بیبی
سعی کروم ارامش خودم رو حفظ کنم و گفتم.برو بیرون فقط برو تا نگفتم بیان ببرنت
با حرص خندید وگفت. بیب ...من دوباره میام دنبالت تا چیزی که مال منه رو بگیرم
با خنده از دفترم خارج شد
انقدر اعصبانی بودم که کنترلم از دست دادم و هرچی شیشه تو اتاق بود رو شکستم
من فوبیا به صدای شکسته شدن دارم(منم:()
افتادم رو زمین منشی که فهمیده بود بدو بدو اومد داخل دستام خونی شده بود و اتما لباسام خونی بود و تو شک بودم
منشیم کمکم کرد پاشم و بیرون تو کافا تریای شرکت برد تا اتاقم رو درست کنن
همه ی کارمندا بهم زل زده بودنن
سرم رو بین دستان گرفته بودم و عمیق نفس میکشیدم
نیم ساعت تا جلسه مونده بود سریع خودمو جمع کردم و به کارمندا باصدای بلند گفتم. برید به کاراتون رسیدگی کنین هرکی تو کار کم بزاره حقوقش کم میشه کم کم تمام کارمندا پرا کنده شدن منم لباسام رو عوض کردمیه کت شلوار مشکی پوشیدم رفتم تو اتاقم تو نیم ساعت کامل جمع شده بود
پرونده هارو برداشتم و داخل سالن جلسات رفتم
که یهو چشمم خورد به............
۳.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.