part 135
#part_135
#رها
مامان-رها پس کجا موندی بیا بریم دیگه
رها-اومدم اومدم
یه نگاه تو آینه به خودم انداختم
یه مانتو جلو باز سفید با شلوار قد نود مشکی
کلاه گیسمو مرتب کردم و موهامو ریختم رو شونم و شالمو انداختم
خط چشممو چک کردم تا درست باشه و رژ لبمو پر رنگ تر کردم عطر زنونمو رو خودم خالی کردم
بالاخره آماده شدم
امروز قراره رهایی باشم که طاها میخواد
دیگه لج کردنای الکیم غرغر کردنام و .... بسه
میخوام بهش ثابت کنم دوستش دارم
رفتم پایین و سوار ماشین شدم
مامان و بابا اول که منو دیدن از تعجب چشاشون گرد شده بود
دخترونه لباس میپوشیدم یه مدت ولی آرایش نمیکردم و تا این حد دخترونه نبودم
وقتی رسیدیم طاها نبود
پوکر شدم اما سعی کردم خودمو با ترمه سرگرم کنم تا متوجه نبودش نشم
اما همش چشمم به در بود
شاید بهتره قبل اومدن طاها تصمیمو عملی کنم
اینطور بهتره
بلند شدم
رها-ببخشید من میخواستم یه چیزی بگم
همه سرا برگشت سمتم
نگار-جانم عزیزم
رها-راستش....راستش...منو طاها...
عمو حامد-تو طاها چی بازم بحثتون شده؟
رها_نه
بابا-پس چی؟
رها-اوم...خب...رابطه منو طاها این یه مدت...
مامان-میدونم عزیزم تو و طاها یه مدت باهم بد شده بودید اما الان انگار خوشتبخانه مشکلتون حل شده
رها-نه اینو نمیخوام بگم...میخواستم بگم ...منو طاها همو....
یهو در باز شد و طاها اومد تو
طاها-نه رهاااا
رها-برای چی نه؟میخوام بگم
طاها-نیازی نیست
رها-چرا هست دیگه خسته شدم از پنهون کاری
طاها-تو خودت نمیخواستی بگی منم درکت میکنم الانم نیازی نیست به خاطر من بگی
رها-وقتی میگم هست یعنی هست
تا خواست حرفی بزنه برگشتم سمت مامانینا
رها-منو طاها باهم رلیم و تصمیمونم برای ادامه زندگیمون باهم جدیه
#شکلات_تلخ
عروسییییی داریم 💃💃💃
#رها
مامان-رها پس کجا موندی بیا بریم دیگه
رها-اومدم اومدم
یه نگاه تو آینه به خودم انداختم
یه مانتو جلو باز سفید با شلوار قد نود مشکی
کلاه گیسمو مرتب کردم و موهامو ریختم رو شونم و شالمو انداختم
خط چشممو چک کردم تا درست باشه و رژ لبمو پر رنگ تر کردم عطر زنونمو رو خودم خالی کردم
بالاخره آماده شدم
امروز قراره رهایی باشم که طاها میخواد
دیگه لج کردنای الکیم غرغر کردنام و .... بسه
میخوام بهش ثابت کنم دوستش دارم
رفتم پایین و سوار ماشین شدم
مامان و بابا اول که منو دیدن از تعجب چشاشون گرد شده بود
دخترونه لباس میپوشیدم یه مدت ولی آرایش نمیکردم و تا این حد دخترونه نبودم
وقتی رسیدیم طاها نبود
پوکر شدم اما سعی کردم خودمو با ترمه سرگرم کنم تا متوجه نبودش نشم
اما همش چشمم به در بود
شاید بهتره قبل اومدن طاها تصمیمو عملی کنم
اینطور بهتره
بلند شدم
رها-ببخشید من میخواستم یه چیزی بگم
همه سرا برگشت سمتم
نگار-جانم عزیزم
رها-راستش....راستش...منو طاها...
عمو حامد-تو طاها چی بازم بحثتون شده؟
رها_نه
بابا-پس چی؟
رها-اوم...خب...رابطه منو طاها این یه مدت...
مامان-میدونم عزیزم تو و طاها یه مدت باهم بد شده بودید اما الان انگار خوشتبخانه مشکلتون حل شده
رها-نه اینو نمیخوام بگم...میخواستم بگم ...منو طاها همو....
یهو در باز شد و طاها اومد تو
طاها-نه رهاااا
رها-برای چی نه؟میخوام بگم
طاها-نیازی نیست
رها-چرا هست دیگه خسته شدم از پنهون کاری
طاها-تو خودت نمیخواستی بگی منم درکت میکنم الانم نیازی نیست به خاطر من بگی
رها-وقتی میگم هست یعنی هست
تا خواست حرفی بزنه برگشتم سمت مامانینا
رها-منو طاها باهم رلیم و تصمیمونم برای ادامه زندگیمون باهم جدیه
#شکلات_تلخ
عروسییییی داریم 💃💃💃
۴۳.۰k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.