نیمه ی گمشده port
نیمه ی گمشده port2
باید یه چیزی درست میکردم تا وقتی بیدار بشه بهش بدم بخوره !
چون احتمالا وقتی بیدار بشه گشنش میشه !
حس عجیبی داشتم تا حالا کسیو به خونم نیاورده بودم !
چه برسه به اینکه رو تخ..تم بخوابه !
بعد از یه نیم ساعتی یه چیزی پختم و ظرف ها و وسایل مورد نیازو رو میز چیدم .
رفتم تو هال یعنی همون اتاق نشیمن و رو کاناپه نشستم و منتظر موندم تا فلیکس بیدار بشه !
فک کنم وقتی از خواب بیدار بشه دیگه مس..ت نباشه چون خودمم اینطوریم !
همینجوری تو فکر بودم که در اتاق باز شد .
بی اختیار خوشحال شدم و از جام بلند شدم .
_ععع فلیکس بیدار شدی؟!
وقتی بیشتر بهش توجه کردم دیدم داره با تعجب نگام میکنه !
درست حدس زدم اون دیگه مس..ت نبود !
+ببخشید اینجا کجاست ؟
+شما چجوری اسم منو میدونین ؟
_اممم خوب بیا بریم غذا بخوریم بعدا بهت میگم اوکی؟
+عام خوب گشنمم هست ولی باید بهم بگین !
_اوک اوک!
+اوهوم میشنوم !
_خب من میخواستم بیام با..ر که شما از پشت بغلم کردین و بهم گفتین که ...
کل ماجرارو براش تعریف کردم !
+وااایی من خیلی شرمندم اون موقع حالم خوب نبود و نمیدونستم دارم چی میگم واقعا ببخشید شرمنده!
_نه نه اصلا همچین چیزی نگو اشکال نداره که واقعیتش منم امروز حالم خیلی خوب نبود ولی با دیدنت و آشنا شدن باهات حالم تغییر کرد !
+واقعا نمیتونم حتی نگاتونم کنم واقعا دارم از خجالت آب میشم .
_لطفا باهام رسمی حرف نزن بعدشم خجالت چرا؟! من خودم آوردمت خونم تا حالت بهتر بشه و استراحت کنی !
+اوهوم به هر حال ممنونم و الانم بیشتر از این مزاحم نمیشم !
_نه نه فلیکس خواهش میکنم نرو!!!
به سمت در رفتم و جلو درو گرفتم !
_لطفا الان نرو خواهش میکنم !
+عام خب اخه...
_اخه ماخه نداریم اوکی؟
+عام خب اوکی!
لپاش قرمز شده بود !
دستاشو گرفتم و گفتم :
_گشنت نیس فرشته؟
با اون لپای قرمز گفت
+اوم چرا که نه !
رفتیم آشپز خونه و نشست و منم رو به روش نشستم و با هم غذا خوردیم !
حین غذا خوردن به این فک بودم که چجوری یه دلیلی بیارم که بیشتر پیشم بمونه ؟!....
یهو گفت :
+غذا دست و پخت خودت بود؟!
_اهوم چرا بد شده؟!
+نه واقعیتش بینظره ! دست و چختت خیلی شبیه دست و پخت مامانمه...
با آوردن اسم مادرش یهو ناراحت شد .
_ببخشید ولی چرا ناراحت شدی ؟! مگه مامانت مریضه؟!
+نه مامان و بابام خیلی وقت پیش فوت شدن...
_وای نه متاسفم...
+نه اینطوری نگین !
_پس برادر یا خواهری نداری؟!
+نه تک فرزندم!
_پس خونه داری یا شغلت چیه اصلا چجوری زندگی میکنی؟!
+خب شغل خاصی ندارم..و خونه هم ندارم پیش دوستم هان زندگی میکنم ...
_وای چقدر بد....
واقعا با شنیدن وضعیت زندگیش حالم گرفت...
یه حس مسعولیت پذیری عجیبی بهم دست داد !!.
یهو...
پارت ۲ رو زود تر دادم😉
باید یه چیزی درست میکردم تا وقتی بیدار بشه بهش بدم بخوره !
چون احتمالا وقتی بیدار بشه گشنش میشه !
حس عجیبی داشتم تا حالا کسیو به خونم نیاورده بودم !
چه برسه به اینکه رو تخ..تم بخوابه !
بعد از یه نیم ساعتی یه چیزی پختم و ظرف ها و وسایل مورد نیازو رو میز چیدم .
رفتم تو هال یعنی همون اتاق نشیمن و رو کاناپه نشستم و منتظر موندم تا فلیکس بیدار بشه !
فک کنم وقتی از خواب بیدار بشه دیگه مس..ت نباشه چون خودمم اینطوریم !
همینجوری تو فکر بودم که در اتاق باز شد .
بی اختیار خوشحال شدم و از جام بلند شدم .
_ععع فلیکس بیدار شدی؟!
وقتی بیشتر بهش توجه کردم دیدم داره با تعجب نگام میکنه !
درست حدس زدم اون دیگه مس..ت نبود !
+ببخشید اینجا کجاست ؟
+شما چجوری اسم منو میدونین ؟
_اممم خوب بیا بریم غذا بخوریم بعدا بهت میگم اوکی؟
+عام خوب گشنمم هست ولی باید بهم بگین !
_اوک اوک!
+اوهوم میشنوم !
_خب من میخواستم بیام با..ر که شما از پشت بغلم کردین و بهم گفتین که ...
کل ماجرارو براش تعریف کردم !
+وااایی من خیلی شرمندم اون موقع حالم خوب نبود و نمیدونستم دارم چی میگم واقعا ببخشید شرمنده!
_نه نه اصلا همچین چیزی نگو اشکال نداره که واقعیتش منم امروز حالم خیلی خوب نبود ولی با دیدنت و آشنا شدن باهات حالم تغییر کرد !
+واقعا نمیتونم حتی نگاتونم کنم واقعا دارم از خجالت آب میشم .
_لطفا باهام رسمی حرف نزن بعدشم خجالت چرا؟! من خودم آوردمت خونم تا حالت بهتر بشه و استراحت کنی !
+اوهوم به هر حال ممنونم و الانم بیشتر از این مزاحم نمیشم !
_نه نه فلیکس خواهش میکنم نرو!!!
به سمت در رفتم و جلو درو گرفتم !
_لطفا الان نرو خواهش میکنم !
+عام خب اخه...
_اخه ماخه نداریم اوکی؟
+عام خب اوکی!
لپاش قرمز شده بود !
دستاشو گرفتم و گفتم :
_گشنت نیس فرشته؟
با اون لپای قرمز گفت
+اوم چرا که نه !
رفتیم آشپز خونه و نشست و منم رو به روش نشستم و با هم غذا خوردیم !
حین غذا خوردن به این فک بودم که چجوری یه دلیلی بیارم که بیشتر پیشم بمونه ؟!....
یهو گفت :
+غذا دست و پخت خودت بود؟!
_اهوم چرا بد شده؟!
+نه واقعیتش بینظره ! دست و چختت خیلی شبیه دست و پخت مامانمه...
با آوردن اسم مادرش یهو ناراحت شد .
_ببخشید ولی چرا ناراحت شدی ؟! مگه مامانت مریضه؟!
+نه مامان و بابام خیلی وقت پیش فوت شدن...
_وای نه متاسفم...
+نه اینطوری نگین !
_پس برادر یا خواهری نداری؟!
+نه تک فرزندم!
_پس خونه داری یا شغلت چیه اصلا چجوری زندگی میکنی؟!
+خب شغل خاصی ندارم..و خونه هم ندارم پیش دوستم هان زندگی میکنم ...
_وای چقدر بد....
واقعا با شنیدن وضعیت زندگیش حالم گرفت...
یه حس مسعولیت پذیری عجیبی بهم دست داد !!.
یهو...
پارت ۲ رو زود تر دادم😉
- ۲.۵k
- ۱۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط