عروسفراری
#عروس_فراری 🤍👀
Part: ²⁹
تهیونگ: باید پات رو ببندم ....
تهیونگ اروم بلند شد و رفت ....
صدای قدم هایی رو از پشتم شنیدم ...برگشتم....
جونکوک: ات ....
ات: آ جونکوک کی اومدی؟! ....ماشین رو پارک کردی؟!
جونکوک: همین الان اومدم و اره ماشین رو پارک کردم ولی ...تهیونگ کو؟!
ات: رفت بانداژ بیاره!
جونکوک: آها ...
اروم اومد و کنارم نشست ....
جونکوک: هنوزم پات درد میکنه؟!
ات: آ..آره البته الان دردش کم تر شده ...
جونکوک: چطوری خوردی زمین؟!
ات: نمیدونم ....راستش اصلا حواسم به دو و بَرَم نبود ! .... ولی یه چیزی جونکوک!
جونکوک: هوم؟!
ات: اینکه یهو از مراسم سوهون اومدیم بیرون ...چیزه خب یعنی ...
جونکوک: نه بابا چیزی نمیشه....
ات: واقعا؟!
جونکوک: اره بابا ....
داشتم با جونکوک حرف میزم که یهو یه چیزی افتاد رو میز ....به طور واضح تر انگار یه چیزی رو انداختن رو میز ....
ترسیده برگشتم سمت میز که با تهیونگ روبه رو شدم ....
ات: داری چه غلطی میکنی!!(داد)
تهیونگ: ببخشید...فقط بانداژ رو انداختم رو میز یعنی اینقدر ترسیدی ؟!
ات: زهرم ترکید....
تهیونگ: ببخشید نمیدونستم اینقدر میترسی(خنده)
ات: کجاش خنده داره؟!!(اعصبانی)
تهیونگ: هیچی بیخیال ...(سعی داره خندش رو نگه داره)
تهیونگ بانداژ رو برداشت و اومد سمتم ....
تهیونگ: اول باید ضد عفونیش کنم ...یکم میسوزه ...
ات: اوهوم ....
اروم ضد عفونی کننده رو ریخت رو پام که جیغم رفت هوا....
ات: (جیغ)
تهیونگ: ح..حالت خوبه ؟!
ات: پ..پام ...ب..بدجوری سوخت!(با درد)
تهیونگ: ببخشید....
و بعد بانداژ رو اروم دوره پام بست ....
تهیونگ: تموم شد ...ولی زیاد بهش فشار نیاری ها...
ات: ح..حواسم هست ....جونکوک میشه کمکم کنی بلند شم؟!
جونکوک: اوهوم ...چرا که نه ...
اروم از جاش بلند شد و کمکم کرد بلند شم ....
جونکوک: میخوای بغلت کنم؟!
ات: اوهوم....(چه رُک😂)
دستش رو خواست بندازه زیره پام که تهیونگ صداش در اومد ....
ادامه دارد.....
Part: ²⁹
تهیونگ: باید پات رو ببندم ....
تهیونگ اروم بلند شد و رفت ....
صدای قدم هایی رو از پشتم شنیدم ...برگشتم....
جونکوک: ات ....
ات: آ جونکوک کی اومدی؟! ....ماشین رو پارک کردی؟!
جونکوک: همین الان اومدم و اره ماشین رو پارک کردم ولی ...تهیونگ کو؟!
ات: رفت بانداژ بیاره!
جونکوک: آها ...
اروم اومد و کنارم نشست ....
جونکوک: هنوزم پات درد میکنه؟!
ات: آ..آره البته الان دردش کم تر شده ...
جونکوک: چطوری خوردی زمین؟!
ات: نمیدونم ....راستش اصلا حواسم به دو و بَرَم نبود ! .... ولی یه چیزی جونکوک!
جونکوک: هوم؟!
ات: اینکه یهو از مراسم سوهون اومدیم بیرون ...چیزه خب یعنی ...
جونکوک: نه بابا چیزی نمیشه....
ات: واقعا؟!
جونکوک: اره بابا ....
داشتم با جونکوک حرف میزم که یهو یه چیزی افتاد رو میز ....به طور واضح تر انگار یه چیزی رو انداختن رو میز ....
ترسیده برگشتم سمت میز که با تهیونگ روبه رو شدم ....
ات: داری چه غلطی میکنی!!(داد)
تهیونگ: ببخشید...فقط بانداژ رو انداختم رو میز یعنی اینقدر ترسیدی ؟!
ات: زهرم ترکید....
تهیونگ: ببخشید نمیدونستم اینقدر میترسی(خنده)
ات: کجاش خنده داره؟!!(اعصبانی)
تهیونگ: هیچی بیخیال ...(سعی داره خندش رو نگه داره)
تهیونگ بانداژ رو برداشت و اومد سمتم ....
تهیونگ: اول باید ضد عفونیش کنم ...یکم میسوزه ...
ات: اوهوم ....
اروم ضد عفونی کننده رو ریخت رو پام که جیغم رفت هوا....
ات: (جیغ)
تهیونگ: ح..حالت خوبه ؟!
ات: پ..پام ...ب..بدجوری سوخت!(با درد)
تهیونگ: ببخشید....
و بعد بانداژ رو اروم دوره پام بست ....
تهیونگ: تموم شد ...ولی زیاد بهش فشار نیاری ها...
ات: ح..حواسم هست ....جونکوک میشه کمکم کنی بلند شم؟!
جونکوک: اوهوم ...چرا که نه ...
اروم از جاش بلند شد و کمکم کرد بلند شم ....
جونکوک: میخوای بغلت کنم؟!
ات: اوهوم....(چه رُک😂)
دستش رو خواست بندازه زیره پام که تهیونگ صداش در اومد ....
ادامه دارد.....
- ۱۹.۲k
- ۰۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط