عروسفراری

#عروس_فراری 🤍👀
Part: ³⁰

تهیونگ: نیاز نیست تو بغلش کنی! ...تو برو شام سفارش بده ...از عصری هیچی نخوردم...
جونکوک: باشه....

جونکوک ازم فاصله گرفت و گوشیش رو از تو جیبش دراورد و رفت بیرون ....

تهیونگ دستش رو انداخت زیر پام و بغلم کرد ....
بردتم اتاقه خودش و اروم و با احتیاط گذاشتم رو تخت ....

تهیونگ : الان جونکوک غذا سفارش میده ...آوردن برات میارم تو اتاق نمیخواد از اتاق بیرون بیای ...
ات: اوهوم ....
تهیونگ: آفرین دختره خوب ...(سره ات رو نوازش میکنه )

تهیونگ از اتاق رفت بیرون ....رو تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم....

ویو تهیونگ:
از اتاق زدم بیرون و رفتم تو سالن .‌‌‌‌...
جونکوک از بیرون اومد تو ...اما خیس شده بود ....

تهیونگ: داشت بارون میومد ؟!
جونکوک: اوهوم ....
تهیونگ: خب غذا چی شد ؟!
جونکوک: غذا رو سفارش دادم و ادرس رو دادم ...گفتن زود میارن حالا نمیدونم زود یعنی کی....
تهیونگ: اوهوم ....
جونکوک: ات چطوره؟!
تهیونگ: خوبه....
جونکوک: تهیونگ!
تهیونگ: هوم ؟!
جونکوک: به ات علاقه داری؟!!!
تهیونگ : هاااا.....
جونکوک: سواله سختی نپرسیدم !
تهیونگ: چی نه بابا ...چی به کلت زد یه همچین چیزی فکر کردی ....
جونکوک: هوم ...پس خیالم راحت شد !!!
تهیونگ: ها؟
جونکوک: آخه ...من به ات علاقه دارم!!!!
تهیونگ: ج...جونکوک!
جونکوک: اون دختره خیلی خوشگل و مهربونیه ....
تهیونگ: ولی جونکوک....
جونکوک: چیه؟!
تهیونگ: مطمئنی؟!
جونکوک: اره ....من ات رو دوست دارم !
تهیونگ: مُخِت تاب برداشته پسر ! ...مست کردی یا تب داری !!
جونکوک: چرا ؟!
تهیونگ: تو اصلا ات رو نمیشناسی!!
جونکوک: خب ....

داشتم با جونکوک جر و بحث میکردم که یهو دره عمارت باز شد و کای با سرعت زیاد دویید سمتم ....

کای: قربان ....(نفس نفس)
تهیونگ: چی شده ؟!
کای: یه مشکلی پیش اومده ....


ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۲)

#عروس_فراری 🤍👀 Part: ³¹تهیونگ: خب بِنال! کای: هانی یول ....ت...

#درخواستی Part: ¹تو کلاس نشسته بودی و داشتی با خودکارت وَر م...

#عروس_فراری 🤍👀Part: ²⁹ تهیونگ: باید پات رو ببندم ....تهیونگ ...

#عروس_فراری 🤍👀Part: ²⁸به عمارت رسیدیم ....تهیونگ کمکم کرد و ...

"شراب سرخ" Part: ⁷ویو کایبا کمک افراد عمارت و یکم خون و خون ...

پارت ۳۱ات: تو.... خیلی 😡😨جیمین: من چی 😡ات: هیچی.... ترس.... ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط