چند پارتی درخواستی
چند پارتی درخواستی
وقتی بهترین ایدل کیپاپی و ....
بورام : ات کجایی بیا دیگه(بلند)
ات: اومدم....ببخشید طول کشید
یه نگاه به دور و ور کردم که دیدم پسرا هنوز نرفتن
ات:ببین بینا چرا اینا هنوز نرفتن(تو گوشش)
بینا:دعوتمون کردن خونشون(ذوق)
ات:چی؟ شماهم قبول کردین ؟
بینا:آره
ات:ای خدا چه گیری کردما
مربی:خب دخترا وقت تمرینه
این رقصمون به شدت سخت بود به خصوص پارت من چون دنسر گروه بودم و ازم انتظار بیشتری داشتن ولی با وجود تهیونگ نمی تونستم درست برم همش داشت نگام میکرد و معذب بودم
مربی : دخترا شما میتونید استراحت کنید
اومدم برم که مربی صدام کرد با صدا کردنم همه نگاه ها قفل شد رو من
مربی: تو بمون امروز داری ضعیف عمل میکنی
ات: ببخشید امروز..نمیدونم چم شده
مربی: یه دور دیگه از اول تا آخر رو تکی برو میخوام مشکلاتت رو ببینم
با حرفی که زد میخواستم آب شم برم تو زمین من خیلی مشکل داشتم تو این رقص الانم همه دارن نگام میکنن قشنگ ابروم میره ....نه آت این حرفا چیه تو به بهترین شکل ممکن انجامش میدی
یه نفس عمیق کشیدم آهنگ پخش شد و سعی کردم همش رو درست انجام بدم یه قسمت از دنس بود که باید پشتک میزدم سره اون خیلی استرس داشتم
از زبون تهیونگ
ات باید پشتک میزد اما وقتی اومد پایین پاش پیچ خورد و افتاد زمین
ات:آیی
همه سریع دورش جمع شدن و شروع کردن به چکاب کردنش
؟: از پاش باید عکس بگیریم ات میتونی راه بری ؟
ات: تلاشمو میکنم
اومد راه بره اما افتاد رفتم سمتش و بغلش کردم
ات:چیکار میکنی؟
تهیونگ: دارم میبرمت بیمارستان
ات یکم غر غر کرد ولی به حرفش گوش ندادم بردمش سمت بیمارستان و بهش گفتن باید یکم استراحت کنه تا پاش خوب بشه بعد از تموم شدن کارش همگی راه افتادیم سمت خونه ی ما
از زبون ات
رسیدیم خونه پسرا اصلا حسش نبود نمیدونم چرا اینا قبول کردن همین جوری نشسته بودیم همو نگاه می کردیم
جین:خب اینم از بطری
نامجون: بطری براچی آوردی؟
جین: برای اینکه جرعت و حقیقت بازی کنیم
همه دور هم جمع شدیم تهیونگ سمت راستم نشست و یونجو سمت چپم اینکه بغل تهیونگ بودم باعث میشد معذب بشم و صورتم سرخ بشه
بطری رو چرخوندن افتاد رو یونجو و جونگ کوک
جونگ کوک:خب جرعت یا حقیقت؟
یونجو: جرعت
جونگ کوک:مطمعنی؟
یونجو: آره
جونگ کوک : ات رو از لب ببوس
تهیونگ:این چه جرعتیه ( عصبی )
جونگ کوک:آخه همه جا میبینم که باهم شیپشون میکنن
تهیونگ:خب چه ربطی داره
حواسم به تهیونگ بود که یهو یونجو لیمو بوسید
همه :او مای گاد
ات: یونجو
یونجو:خب بچرخونید
این دفعه افتاد رو شوگا و تهیونگ
تهیونگ:حقیقت
شوگا:یکی از مهم ترین راز هاتو بگو که به هیچ کدوممون نگفتی
وقتی بهترین ایدل کیپاپی و ....
بورام : ات کجایی بیا دیگه(بلند)
ات: اومدم....ببخشید طول کشید
یه نگاه به دور و ور کردم که دیدم پسرا هنوز نرفتن
ات:ببین بینا چرا اینا هنوز نرفتن(تو گوشش)
بینا:دعوتمون کردن خونشون(ذوق)
ات:چی؟ شماهم قبول کردین ؟
بینا:آره
ات:ای خدا چه گیری کردما
مربی:خب دخترا وقت تمرینه
این رقصمون به شدت سخت بود به خصوص پارت من چون دنسر گروه بودم و ازم انتظار بیشتری داشتن ولی با وجود تهیونگ نمی تونستم درست برم همش داشت نگام میکرد و معذب بودم
مربی : دخترا شما میتونید استراحت کنید
اومدم برم که مربی صدام کرد با صدا کردنم همه نگاه ها قفل شد رو من
مربی: تو بمون امروز داری ضعیف عمل میکنی
ات: ببخشید امروز..نمیدونم چم شده
مربی: یه دور دیگه از اول تا آخر رو تکی برو میخوام مشکلاتت رو ببینم
با حرفی که زد میخواستم آب شم برم تو زمین من خیلی مشکل داشتم تو این رقص الانم همه دارن نگام میکنن قشنگ ابروم میره ....نه آت این حرفا چیه تو به بهترین شکل ممکن انجامش میدی
یه نفس عمیق کشیدم آهنگ پخش شد و سعی کردم همش رو درست انجام بدم یه قسمت از دنس بود که باید پشتک میزدم سره اون خیلی استرس داشتم
از زبون تهیونگ
ات باید پشتک میزد اما وقتی اومد پایین پاش پیچ خورد و افتاد زمین
ات:آیی
همه سریع دورش جمع شدن و شروع کردن به چکاب کردنش
؟: از پاش باید عکس بگیریم ات میتونی راه بری ؟
ات: تلاشمو میکنم
اومد راه بره اما افتاد رفتم سمتش و بغلش کردم
ات:چیکار میکنی؟
تهیونگ: دارم میبرمت بیمارستان
ات یکم غر غر کرد ولی به حرفش گوش ندادم بردمش سمت بیمارستان و بهش گفتن باید یکم استراحت کنه تا پاش خوب بشه بعد از تموم شدن کارش همگی راه افتادیم سمت خونه ی ما
از زبون ات
رسیدیم خونه پسرا اصلا حسش نبود نمیدونم چرا اینا قبول کردن همین جوری نشسته بودیم همو نگاه می کردیم
جین:خب اینم از بطری
نامجون: بطری براچی آوردی؟
جین: برای اینکه جرعت و حقیقت بازی کنیم
همه دور هم جمع شدیم تهیونگ سمت راستم نشست و یونجو سمت چپم اینکه بغل تهیونگ بودم باعث میشد معذب بشم و صورتم سرخ بشه
بطری رو چرخوندن افتاد رو یونجو و جونگ کوک
جونگ کوک:خب جرعت یا حقیقت؟
یونجو: جرعت
جونگ کوک:مطمعنی؟
یونجو: آره
جونگ کوک : ات رو از لب ببوس
تهیونگ:این چه جرعتیه ( عصبی )
جونگ کوک:آخه همه جا میبینم که باهم شیپشون میکنن
تهیونگ:خب چه ربطی داره
حواسم به تهیونگ بود که یهو یونجو لیمو بوسید
همه :او مای گاد
ات: یونجو
یونجو:خب بچرخونید
این دفعه افتاد رو شوگا و تهیونگ
تهیونگ:حقیقت
شوگا:یکی از مهم ترین راز هاتو بگو که به هیچ کدوممون نگفتی
۸.۹k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.