اسم فرشته کوچولو من
اسم فرشته کوچولو من
پارت ۶
[ ویو جونگ کوک]
وقتی اون مردک کشتم دختره خیلی ترسید
خنده ای به لبام اومد نزدیکش شدم
از کمرش گرفتم به خودم چسبوندم
ازش اسمش پرسیدم
هارین قشنگ بود اسم خوشگلی مثل خودش.....
بدجور به دلم نشسته این دختر....دخترای زیادی بودن برام ولی این
دختر خیلی فرق داشت.
درست امروز ازش رد شدم ولی اگه دوباره ببینمش راحت ازش نمی گذرم
فرشته کوچولو من واقعا لقب خوبی براش ......
[ویو هارین]
آگهی کار دیدم اونم برای یک فروشگاه رفتم داخل
یکی که انگار ریس بود رفتم پیشش
هارین: ببخشید من برای آگاهی کار اومدم
لبخندی زد
آجوشی: اها من یک صندوق دار لازم دارم حقوق خوبی هم می دم اگه موافقی
که می تونی شروع کنی
خوشحال شدم انگار آدم مهربونی هست
هارین: بله... فقط حقوق باشه که کمک مخارجم بشه کافیه چه ساعتی باید کار کنم
آجوشی: از ساعت ۷ صبح تا ۷ مغرب اگه موافقی از امروز شروع کن
هارین: عالی هست
آجوشی: خب مبارک باشه
با تشکری شروع به کار کردم قرار شد اون بعد از ساعت ۷ مغرب خودش بیاد
جای من واقعا انگار آدم خوبی خوشحال بودم
درگیر کار شدم نمی دونم چقدر گذشت که ساعت ۷ شد و ریس اومد
آجوشی: تو دیگه می تونی بری
با خداحافظی به سمت خونه خودم رفتم
وارد خونه شدم رفتم حموم دوش گرفتم لباس راحتی پوشیدم موهام
خشک کردم موهام گوجه ای بستم رفتم آشپزخونه برای خودم غذا درست
کردم خوردم و از بس خسته بودم خوابیدم
[ دو هفته بعد]
پارت ۶
[ ویو جونگ کوک]
وقتی اون مردک کشتم دختره خیلی ترسید
خنده ای به لبام اومد نزدیکش شدم
از کمرش گرفتم به خودم چسبوندم
ازش اسمش پرسیدم
هارین قشنگ بود اسم خوشگلی مثل خودش.....
بدجور به دلم نشسته این دختر....دخترای زیادی بودن برام ولی این
دختر خیلی فرق داشت.
درست امروز ازش رد شدم ولی اگه دوباره ببینمش راحت ازش نمی گذرم
فرشته کوچولو من واقعا لقب خوبی براش ......
[ویو هارین]
آگهی کار دیدم اونم برای یک فروشگاه رفتم داخل
یکی که انگار ریس بود رفتم پیشش
هارین: ببخشید من برای آگاهی کار اومدم
لبخندی زد
آجوشی: اها من یک صندوق دار لازم دارم حقوق خوبی هم می دم اگه موافقی
که می تونی شروع کنی
خوشحال شدم انگار آدم مهربونی هست
هارین: بله... فقط حقوق باشه که کمک مخارجم بشه کافیه چه ساعتی باید کار کنم
آجوشی: از ساعت ۷ صبح تا ۷ مغرب اگه موافقی از امروز شروع کن
هارین: عالی هست
آجوشی: خب مبارک باشه
با تشکری شروع به کار کردم قرار شد اون بعد از ساعت ۷ مغرب خودش بیاد
جای من واقعا انگار آدم خوبی خوشحال بودم
درگیر کار شدم نمی دونم چقدر گذشت که ساعت ۷ شد و ریس اومد
آجوشی: تو دیگه می تونی بری
با خداحافظی به سمت خونه خودم رفتم
وارد خونه شدم رفتم حموم دوش گرفتم لباس راحتی پوشیدم موهام
خشک کردم موهام گوجه ای بستم رفتم آشپزخونه برای خودم غذا درست
کردم خوردم و از بس خسته بودم خوابیدم
[ دو هفته بعد]
- ۱۲.۸k
- ۱۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط