اسم فرشته کوچولو من
اسم فرشته کوچولو من
پارت ۸
[ویو جونگ کوک]
وارد فروشگاه شدم وقتی دوباره اون دختر دیدم
خنده ای به لبام اومد
داشت حساب می کرد
همه اش نگاهش می کردم
که خیلی شیک جوابم داد ، دختره پرو ولی شیرینی هست
ولی وقتی گفت صاحب داره یهو عصبی شدم
خم شدم تو صورتش
جونگ کوک: منظورت چیه صاحب داره ( عصبی)
اومد جلو تر و
هارین: خب صورت منه پس صاحبش منم پس در نتیجه شاهکار عمومی نیست که همه نگاه کنن گرفتی آقا محترم
خوشم میومد از حاضر جوابیش
خیالم راحت شد دوباره به حالت عادی برگشتم
نیشخند زدم
جونگ کوک: شاید صاحبش من بشم ( نیشخند)
دستاش بغل کرد نگام کرد
هارین: آقا احیانا شما کار زندگی نداری که دارید با من بحث می کنید
رفتم روی صندلی که جلوی میز فروشگاه بود نشستم
جونگ کوک: فعلآ که نه
پوفه کلافه ای کشید دوباره نشست سر جاش مشتری ها میومدن می رفتن
هنوز داشتم نگاهش می کردم که ساعت ۷ شد
که یک مرد مسن اومد
جلوش وایساد
آجوشی: خب تو دیگه برو خسته شدی
هارین: ممنون خدانگهدار
رفت لباسش عوض کرد و اومد داشت از فروشگاه داشت خارج می شد که
جونگ کوک: مثلاً منتظرت موندم
با حرص به سمتم برگشت و خنده مصنوعی کرد
هارین: داداش جون لطفاً گیر نده من سگ نکن
چی الان گفت داداش
جونگ کوک: داداش عمت ....من جونگ کوک هستم
یهو با ادا گفت که بیشتر مسخره کردن بود گفت
هارین: اها پس داداش جونگ کوک جون لطفاً ول کن مارو
بلند شدم جلوش وایسادم واقعا حرصم در آورد دیگه
جونگ کوک: داداش از زبونت پاک کن وگرنه خودم پاک می کنم
نیشخندی زد رفت بیرون و با حالت مسخره گفت
هارین: بای داداشی
رفتم دنبالش و
پارت ۸
[ویو جونگ کوک]
وارد فروشگاه شدم وقتی دوباره اون دختر دیدم
خنده ای به لبام اومد
داشت حساب می کرد
همه اش نگاهش می کردم
که خیلی شیک جوابم داد ، دختره پرو ولی شیرینی هست
ولی وقتی گفت صاحب داره یهو عصبی شدم
خم شدم تو صورتش
جونگ کوک: منظورت چیه صاحب داره ( عصبی)
اومد جلو تر و
هارین: خب صورت منه پس صاحبش منم پس در نتیجه شاهکار عمومی نیست که همه نگاه کنن گرفتی آقا محترم
خوشم میومد از حاضر جوابیش
خیالم راحت شد دوباره به حالت عادی برگشتم
نیشخند زدم
جونگ کوک: شاید صاحبش من بشم ( نیشخند)
دستاش بغل کرد نگام کرد
هارین: آقا احیانا شما کار زندگی نداری که دارید با من بحث می کنید
رفتم روی صندلی که جلوی میز فروشگاه بود نشستم
جونگ کوک: فعلآ که نه
پوفه کلافه ای کشید دوباره نشست سر جاش مشتری ها میومدن می رفتن
هنوز داشتم نگاهش می کردم که ساعت ۷ شد
که یک مرد مسن اومد
جلوش وایساد
آجوشی: خب تو دیگه برو خسته شدی
هارین: ممنون خدانگهدار
رفت لباسش عوض کرد و اومد داشت از فروشگاه داشت خارج می شد که
جونگ کوک: مثلاً منتظرت موندم
با حرص به سمتم برگشت و خنده مصنوعی کرد
هارین: داداش جون لطفاً گیر نده من سگ نکن
چی الان گفت داداش
جونگ کوک: داداش عمت ....من جونگ کوک هستم
یهو با ادا گفت که بیشتر مسخره کردن بود گفت
هارین: اها پس داداش جونگ کوک جون لطفاً ول کن مارو
بلند شدم جلوش وایسادم واقعا حرصم در آورد دیگه
جونگ کوک: داداش از زبونت پاک کن وگرنه خودم پاک می کنم
نیشخندی زد رفت بیرون و با حالت مسخره گفت
هارین: بای داداشی
رفتم دنبالش و
- ۱۲.۴k
- ۱۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط