چانگین
#چانگین
#part5
^^ ۲ هفته بعد ^^
ساعت ۶ عصر به وقت سئول
ویو نویسنده
جونگین بیچاره در حالی که به فکر مامان بزرگش بود و فقط به اون فکر میکرد و واسه خودش تاسف میخورد گریه هاش بیشتر میشدن از جاش بلند شد از اویز سرمش گرفت و به سمت دسشویی ته اتاق رفت وقتی نزدیک در شد از بیرون صداهای عجیبی شنید در و باز کرد تا ببینه چه خبره که با مامان بزرگش که رو تخت بود و داشتن میبردنش سمت اتاق عمل دستاش یخ کرد رنگش پرید گریه هاش قطع شدن یهو دست به کار شد سرمو از دستش کشید کلی از دستش خون رفت ولی اهمیت نداد به سمت تخت مامان بزرگش میدویید وارد اتاقی شد که برای رییس بیمارستان بود تا وقت هایی که میخواست عمل هارو زیر نظر داشته باشه از اونجا نگاه کنه کسی تو اون اتاق نبود پسر جلو شیشه های اتاق که طبقه پایینو نشون میداد نشست تا بتونه برای اخرین بارهم که شده مامان بزرگشو ببینه وقتی از اون بالا به پایین نگاه میکرد تو طبقه پایین فقط یه جسم بی جون و بی روح رو تخت رو میدید و یه دکتر سه تا پرستار و دوتا پرفسور
هردو پرفسور با دقت قلب زن پیرو میشکافتند ولی بعد از چند دقیقه بوق دستگاه به کار افتاد قلب زن ایستاد و دیگه نزد از دست جونگین کلی خون رفت و کلی گریه کرد
الان چی الان قلبش بدجور گرفته الان دیگه کسی رو نداره که بهش تاکید کنه سیگار نکش الکل نخور الان دیگه کسی و نداره دل داریش بده الان دیگه کسیو نداره بهش عشق بورزه با فکر این که دیگه کسی کنارش نیست به این فکر کرد که زندگی به چه دردی میخوره عشقش دست رد به سینش زد مامان بزرگش عزیزترینش ترکش کرد خدا چی احتمال میداد خدام اونو یه چیز نحس میدونه احتمال میداد خدا اونو با دستای کثیف ساخته که اون اینجوری شد
قلبش گرفت و دیگه ول نکرد قرصاش کنارش نبودن پس چه موقعیتی بهتر از این که اونم بمیره و پیش مامان بزرگش بره همونجا به مامان بزرگش نگاه کرد و از حال رفت
ویو چانگبین
مامان بزرگ جونگین هم مرد الان قراره کلی گریه کنه و برا خودش تاسف بخوره احتمالا قلبش بیشتر بگیره و کار منم بیشتر شده باید بیشتر حواسم بهش باشه
به سمت اتاقش حرکت کردم در و باز کردم ولی نبود دسشویی هم نبود نکنه مامان بزرگشو دیده نه نه نه امکان نداره نمیزارم بمیره نجاتش میدم
حتما تو اتاق بالای اتاق عمله حتما داشته نگاه میکرده
ویو نویسنده
چانگبین با بیشترین سرعت به طرف اتاق رفت با بدن لاغر و استخونیه جونگین که روی زمینه افتاده بود رو به رو شد زمین پر از خون شده بود جونگین از حال رفته بود و خون بالا اورده بود به خاطر درد قلبش نمیتونست نفس بکشه و همین باعث شده بود خون بالا بیاره دستشم زخم بود و باید بخیه میخورد
...
#part5
^^ ۲ هفته بعد ^^
ساعت ۶ عصر به وقت سئول
ویو نویسنده
جونگین بیچاره در حالی که به فکر مامان بزرگش بود و فقط به اون فکر میکرد و واسه خودش تاسف میخورد گریه هاش بیشتر میشدن از جاش بلند شد از اویز سرمش گرفت و به سمت دسشویی ته اتاق رفت وقتی نزدیک در شد از بیرون صداهای عجیبی شنید در و باز کرد تا ببینه چه خبره که با مامان بزرگش که رو تخت بود و داشتن میبردنش سمت اتاق عمل دستاش یخ کرد رنگش پرید گریه هاش قطع شدن یهو دست به کار شد سرمو از دستش کشید کلی از دستش خون رفت ولی اهمیت نداد به سمت تخت مامان بزرگش میدویید وارد اتاقی شد که برای رییس بیمارستان بود تا وقت هایی که میخواست عمل هارو زیر نظر داشته باشه از اونجا نگاه کنه کسی تو اون اتاق نبود پسر جلو شیشه های اتاق که طبقه پایینو نشون میداد نشست تا بتونه برای اخرین بارهم که شده مامان بزرگشو ببینه وقتی از اون بالا به پایین نگاه میکرد تو طبقه پایین فقط یه جسم بی جون و بی روح رو تخت رو میدید و یه دکتر سه تا پرستار و دوتا پرفسور
هردو پرفسور با دقت قلب زن پیرو میشکافتند ولی بعد از چند دقیقه بوق دستگاه به کار افتاد قلب زن ایستاد و دیگه نزد از دست جونگین کلی خون رفت و کلی گریه کرد
الان چی الان قلبش بدجور گرفته الان دیگه کسی رو نداره که بهش تاکید کنه سیگار نکش الکل نخور الان دیگه کسی و نداره دل داریش بده الان دیگه کسیو نداره بهش عشق بورزه با فکر این که دیگه کسی کنارش نیست به این فکر کرد که زندگی به چه دردی میخوره عشقش دست رد به سینش زد مامان بزرگش عزیزترینش ترکش کرد خدا چی احتمال میداد خدام اونو یه چیز نحس میدونه احتمال میداد خدا اونو با دستای کثیف ساخته که اون اینجوری شد
قلبش گرفت و دیگه ول نکرد قرصاش کنارش نبودن پس چه موقعیتی بهتر از این که اونم بمیره و پیش مامان بزرگش بره همونجا به مامان بزرگش نگاه کرد و از حال رفت
ویو چانگبین
مامان بزرگ جونگین هم مرد الان قراره کلی گریه کنه و برا خودش تاسف بخوره احتمالا قلبش بیشتر بگیره و کار منم بیشتر شده باید بیشتر حواسم بهش باشه
به سمت اتاقش حرکت کردم در و باز کردم ولی نبود دسشویی هم نبود نکنه مامان بزرگشو دیده نه نه نه امکان نداره نمیزارم بمیره نجاتش میدم
حتما تو اتاق بالای اتاق عمله حتما داشته نگاه میکرده
ویو نویسنده
چانگبین با بیشترین سرعت به طرف اتاق رفت با بدن لاغر و استخونیه جونگین که روی زمینه افتاده بود رو به رو شد زمین پر از خون شده بود جونگین از حال رفته بود و خون بالا اورده بود به خاطر درد قلبش نمیتونست نفس بکشه و همین باعث شده بود خون بالا بیاره دستشم زخم بود و باید بخیه میخورد
...
- ۶.۲k
- ۲۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط