وقتی از بچش مراقبت می کنی و .......
وقتی از بچش مراقبت می کنی و .......
When you take care of the baby.....
پارت(۱۴)
جین: خوب من باید برم هانول ، آت ، هیونگ خدافظ
نامجون: یهویی چرا میری؟
جین: خب فکر میکردم فقط دارید تظاهر میکنید ولی دیروز دیدم که چقدر همو دوست دارید
به لباش اشاره کرد
آت: هی منظورت چیه؟ با توعم
جین رفت یعنی منظورش این بود که اتفاق دیروزی نامجون بود
بهش نگاه کردم که دیدم داره نگاهم میکنه
زود نگاهمو چرخوندم وویی چرا اینجوری شدم
رفتم توی اتاق و بیرون نیومدم
پرش زمانی به صبح*
باورم نمیشه نامجون از دیروز به اتاق نیومده بود
لباسم رو پوشیدم ( اسلاید بعد لباس)
رفتم بیرون
نامجون و هانول هیچ کدومشون نبودن
از خدمتکار پرسیدم که گفت آقا زود بلند شدن رفتن سرکار
تاکسی گرفتم و رفتم شرکت
داشتم تو راهرو میچرخیدم
چرا از دیروز قلبم اینجوری شده آت بسه داری عاشق نامجون میشی اگه اینقدر فکرشو بکنی
چشمم به نامجون و منشی رو مخش افتاد
دختره یجوری قر میداد انگار وسط پیست
داشت هی به نامجون نزدیک میشد
عه اینطوره باشه خودت خواستی
رفتم سمتشون
آت: هویی گراز چرا داری برای شوهر من قر میدی ها موهاتو بکنم که دیگه نتونی بیای بیرون هاننن
منشی: چی؟ شوهرت!!
آت: بله شوهرم نامی خودت بهش بگو
...........
آت: نامی بگو دیگه
..............
صدایی در نمی اومد به طرف نامجون برگشتم
که داشت با لبخند بهم نگاه میکرد
آت: چیه چرا داری اینطوری نگام میکنی
منو کشید به طرف خودش و بغلم کرد
نامجون: بله من شوهرشم
همه با دهن باز نگامون میکردن منم دست کمی ازشون نداشتم
صبح پارت آخر رو میزارم ✨💛👐
When you take care of the baby.....
پارت(۱۴)
جین: خوب من باید برم هانول ، آت ، هیونگ خدافظ
نامجون: یهویی چرا میری؟
جین: خب فکر میکردم فقط دارید تظاهر میکنید ولی دیروز دیدم که چقدر همو دوست دارید
به لباش اشاره کرد
آت: هی منظورت چیه؟ با توعم
جین رفت یعنی منظورش این بود که اتفاق دیروزی نامجون بود
بهش نگاه کردم که دیدم داره نگاهم میکنه
زود نگاهمو چرخوندم وویی چرا اینجوری شدم
رفتم توی اتاق و بیرون نیومدم
پرش زمانی به صبح*
باورم نمیشه نامجون از دیروز به اتاق نیومده بود
لباسم رو پوشیدم ( اسلاید بعد لباس)
رفتم بیرون
نامجون و هانول هیچ کدومشون نبودن
از خدمتکار پرسیدم که گفت آقا زود بلند شدن رفتن سرکار
تاکسی گرفتم و رفتم شرکت
داشتم تو راهرو میچرخیدم
چرا از دیروز قلبم اینجوری شده آت بسه داری عاشق نامجون میشی اگه اینقدر فکرشو بکنی
چشمم به نامجون و منشی رو مخش افتاد
دختره یجوری قر میداد انگار وسط پیست
داشت هی به نامجون نزدیک میشد
عه اینطوره باشه خودت خواستی
رفتم سمتشون
آت: هویی گراز چرا داری برای شوهر من قر میدی ها موهاتو بکنم که دیگه نتونی بیای بیرون هاننن
منشی: چی؟ شوهرت!!
آت: بله شوهرم نامی خودت بهش بگو
...........
آت: نامی بگو دیگه
..............
صدایی در نمی اومد به طرف نامجون برگشتم
که داشت با لبخند بهم نگاه میکرد
آت: چیه چرا داری اینطوری نگام میکنی
منو کشید به طرف خودش و بغلم کرد
نامجون: بله من شوهرشم
همه با دهن باز نگامون میکردن منم دست کمی ازشون نداشتم
صبح پارت آخر رو میزارم ✨💛👐
۱۷.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.