37
37
تهیونگ: کجا بریم الان؟
ا/ت: نمیدونم
تهیونگ: بریم قرار
ا/ت: اره بریم
دلینگ دلینگ
ا/ت: گوشیه تو؟
تهیونگ: اره یه لحظه صبر کن الو
صداشو نمیشنیدم ولی صداش انگار دختر بود
تهیونگ: اها باشه الان میام خب خدافظ
ازش بپرسم کی بود نه ولش کن اخه سوآ گفت بهم که نگم اره اگه بپرسم فک میکنه بهش اعتماد ندارم
تهیونگ: خب عزیزم من تورو میبرم خونه ولی الان کار دارم باید برم یه روز دیگه میام دنبالت
ا/ت: همم باشه
چند دقیقه بعد
ا/ت: خدافظ
تهیونگ: کلید داری؟
ا/ت: نه
تهیونگ: متنظر میمونم بری داخل
ا/ت: باشه
تق تق تق
م: کیه؟
ا/ت: مامان منم
م: بیا داخل تهیونگ صبر کن
تهیونگ: جانم
م: امشب میخوایم بریم خونه عمو ا/ت توهم بیا
تهیونگ: باشه خودم میام دنبالتون
م: ا/ت بیا دیگه
ا/ت: باشه تو برو منم میام
تهیونگ: چیزی شده؟
ا/ت: نه
تهیونگ: خب برو داخل
ا/ت: خواستم بگم مراقب خودت باش
تهیونگ: چون تو گفتی چشم
ا/ت: خب میرم داخل
شب
خونه عموم بودیم
تهیونگ تو گوشم گفت
تهیونگ: خوشگل شدی
ا/ت: بودم تو نمیدیدی
تهیونگ: این خوشگلیات رو نشون به همه نده تو که پسر عموی هیزتو میشناسی
ا/ت: اگه تو رو من غیرت داری پس بهش بگو ما باهمیم
تهیونگ: چرا بگم؟
ا/ت: خب بگو که تا رو دوست دخترت چشم نداشته باشه
تهیونگ: من میتونم به چند نفر بگم؟ خودت کاری کن بهت چشم نداشته باشن
ا/ت: تهیونگا
تهیونگ: جانم
زن عمو: بفرمایید شام
ا/ت: پاشو بریم
تهیونگ: باشه
داشتیم غذا میخوردیم
عمو:ما این شام رو درست کردیم که بتونیم این رو از ا/ت بخوایم
ا/ت: جانم عمو جان
عمو: من راضی زن عموت راضی جیسون(پسرعمو) راضی مامانت راضی پدرت راضی کیه که ناراضی باشه
تهیونگ: من
جیسون: بله؟ تو چیزی میدونی
تهیونگ: نه ولی الان فهمیدم از قبلش هم به یه چیزایی شک کرده بودم
جیسون: پس الان فهمیدم چطور دکتر شدی باهوشی و اینکه فک کنم بفهمی هم نظر اصلی باید با ا/ت باشه نه تو
ا/ت: چیشده چرا به من نمیگید
پ: ببین دخترم
تهیونگ: نه عمو جان نگو ا/ت هنوز زیاد بزرگ نیست
ا/ت: کی گفته بزرگ نیستم من همسن خودتم خب بگید چیشده
عمو: ا/ت ما این مهمونی گرفتیم که نظرتورو بخوایم
#فیک
#سناریو
تهیونگ: کجا بریم الان؟
ا/ت: نمیدونم
تهیونگ: بریم قرار
ا/ت: اره بریم
دلینگ دلینگ
ا/ت: گوشیه تو؟
تهیونگ: اره یه لحظه صبر کن الو
صداشو نمیشنیدم ولی صداش انگار دختر بود
تهیونگ: اها باشه الان میام خب خدافظ
ازش بپرسم کی بود نه ولش کن اخه سوآ گفت بهم که نگم اره اگه بپرسم فک میکنه بهش اعتماد ندارم
تهیونگ: خب عزیزم من تورو میبرم خونه ولی الان کار دارم باید برم یه روز دیگه میام دنبالت
ا/ت: همم باشه
چند دقیقه بعد
ا/ت: خدافظ
تهیونگ: کلید داری؟
ا/ت: نه
تهیونگ: متنظر میمونم بری داخل
ا/ت: باشه
تق تق تق
م: کیه؟
ا/ت: مامان منم
م: بیا داخل تهیونگ صبر کن
تهیونگ: جانم
م: امشب میخوایم بریم خونه عمو ا/ت توهم بیا
تهیونگ: باشه خودم میام دنبالتون
م: ا/ت بیا دیگه
ا/ت: باشه تو برو منم میام
تهیونگ: چیزی شده؟
ا/ت: نه
تهیونگ: خب برو داخل
ا/ت: خواستم بگم مراقب خودت باش
تهیونگ: چون تو گفتی چشم
ا/ت: خب میرم داخل
شب
خونه عموم بودیم
تهیونگ تو گوشم گفت
تهیونگ: خوشگل شدی
ا/ت: بودم تو نمیدیدی
تهیونگ: این خوشگلیات رو نشون به همه نده تو که پسر عموی هیزتو میشناسی
ا/ت: اگه تو رو من غیرت داری پس بهش بگو ما باهمیم
تهیونگ: چرا بگم؟
ا/ت: خب بگو که تا رو دوست دخترت چشم نداشته باشه
تهیونگ: من میتونم به چند نفر بگم؟ خودت کاری کن بهت چشم نداشته باشن
ا/ت: تهیونگا
تهیونگ: جانم
زن عمو: بفرمایید شام
ا/ت: پاشو بریم
تهیونگ: باشه
داشتیم غذا میخوردیم
عمو:ما این شام رو درست کردیم که بتونیم این رو از ا/ت بخوایم
ا/ت: جانم عمو جان
عمو: من راضی زن عموت راضی جیسون(پسرعمو) راضی مامانت راضی پدرت راضی کیه که ناراضی باشه
تهیونگ: من
جیسون: بله؟ تو چیزی میدونی
تهیونگ: نه ولی الان فهمیدم از قبلش هم به یه چیزایی شک کرده بودم
جیسون: پس الان فهمیدم چطور دکتر شدی باهوشی و اینکه فک کنم بفهمی هم نظر اصلی باید با ا/ت باشه نه تو
ا/ت: چیشده چرا به من نمیگید
پ: ببین دخترم
تهیونگ: نه عمو جان نگو ا/ت هنوز زیاد بزرگ نیست
ا/ت: کی گفته بزرگ نیستم من همسن خودتم خب بگید چیشده
عمو: ا/ت ما این مهمونی گرفتیم که نظرتورو بخوایم
#فیک
#سناریو
۲۳.۴k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.