"The first"پارت۹ ( آخر)

"The first"پارت۹
تنبیه سخت... اما... اما فقط بخاطر نامجون که باعث
شد بیمار االن وضعیتش ثابت باشه از خطات
میگذرم... اما حواست باشه... فقط و فقط همین یه
بار رو!
@جدی؟ م.ممنونم! واقعا ممنونم! این لطفتون رو
هرگز فراموش نمیکنم!
#اما تو... کیم نامجون... تو الیق پیشرفت های
بیشتری هستی... اینکه انقد خوب توی شرایط عمل
میکنی و مطالعت زیاده... باعث میشه ازت بخوام
که از هفته بعد به صورت رسمی وارد این حرفه
بشی...
@&چی؟هن؟
#یااا شما مگه دوقلویین که یه حرفو باهم تکرار
میکنید؟
@&ب.ببخشید... فقط شوکه شدیم!!
#اهه! خوب نامجون... نظرت؟
&ممنونم از لطفتون اما... ردش میکنم
@چی؟خل شدی؟ دیوونه ای مگه؟

&استاد من احساس میکنم هنوزم نیاز به یادگیری
دارم
#واقعا؟
&بله... اگه ممکنه هنوزم میخوام که انترن باشم
.باشه! امیدوارم پشیمون نشی چون من معموال
همچین پیشنهادای باحالی نمیدم!
&نه استاد پشیمون نمیشم!
)بعد گفتن اون جمله... آقای لی از اتاق خارج
میشه...


The first"پارت۱۰
@تو چت شده؟ چرا اینکارو کردی؟ دیوونه شدی؟
درکت نمیکنم! تو از هرکس دیگه برای شروع به
کار آماده تری! چرا دروغ گفتی؟
&دیگه نمیخوام اولین باشم... بیا باهم فارغالتحصیل
شیم... هوم؟
@رسما خلی! دیوونه ای!
&همنشینی با تو دیوونم کرد!
اینطوری ح ِ رف زدن نامجون براش
ِ
)هنوز هضم
سخت بود... اما با اینحال براش خیلی لذت بخش
بود... وقتی که دستشو محکم تو دستاش میفشرد

باهم به سمت غذاخوری رستوران برن.... دیگه
خبری از کوری خوندن و رو َکم کنی نبود... همه
کارا رو باهم انجام میدادن تا دیگه اول و دوم نداشته
باشن!
دیدگاه ها (۱۷)

تیزر فیک بعدی(کپشن مهم)

هَن پارت ۱

"The first"پارت۸

"The first"پارت۷

سناریو (درخواستی) وقتی ۱۴ سالته و اونا برادر بزرگترتن و بعد...

سناریو (درخواستی) وقتی ۱۴ سالته و اونا برادر بزرگترتن و بعد...

پارت ۳ویو نامجون جذاب خودمون:بعد از ایکه کلی کتکش زدم با صدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط