فیک جداناپذیر پارت ۷
فیک جداناپذیر پارت ۷
از زبان ات
گفت: رئیس خوش اومدین من داشتم فقط ازش بازجو... (نزاشت ادامه حرفش رو بزنه)
جونگ کوک: قبلاً چی گفتم؟ گفتم خودم میام ازش بازجویی میکنم درسته؟ (آروم و خونسرد بود اما با این وجود طرف گپ کرده بود نمی تونست حتی به چشماش نگاه کنه سرشو انداخته بود پایین)
اومد سمتم به چشماش نگاه کردم خیلی خوشتیپ و جنتلمن و جوون به نظر می اومد اما بنظرم خیلی رفتار و حالتش سرد و بی روح بود عین یه مجسمه داشت بهم نگاه می کرد
گفت: اون مدارک و اسناد کجان؟
ات: گ..فت..م.. ک...نم...ی...د...و...نم نفسم برید چشمام بسته شد و منو برد تو تاریکی ها
جونگ کوک: این چرا داره اینجوری حرف میزنه؟ هی؟
از زبان جونگ کوک
نمی دونم یدفه چه اتفاقی افتاد اما چشماشو بست هر چی صداش زدم جواب نداد
یدفه چونگ هی وارد اتاق شد نگاش کردم نفس نفس میزد این دیگه چش شده؟
چونگ هی: جونگ... کوک این دختره... (نفسش داشت بند می اومد بهش گفتم اول یه نفس تازه ای بگیره بعد شروع کنه به حرف زدن)
چونگ هی: من درباره ات بیشتر تحقیق کردم اون یه بیماریه خیلی خاص داره که اگه سرش داد بزنن ضربان قلبش ضعیف میشه و اکسیژن کم میاره حتی انقدر خطرناک هست که ممکنه بمیره
با حرفش سریع نگاهمو دادم به ات که انگار بیهوش شده بود اگه حرف های چونگ هی درباره ی بیماریش حقیقت داشته باشه پس یعنی ات الان درگیرش شده
گفتم سریع زنگ بزنن آمبولانس تا ات رو هرچه سریعتر ببرن بیمارستان نمی خواستم بمیره هنوز نه باید اون پرونده ها رو پیدا کنم و اون موقع به امضای ات نیاز دارم تا تمامی مال و اموال کیم وون شیک رو مال خودم کنم
پس تا اون موقع به ات نیاز دارم سریع با برانکارد اومدن و ات رو بردن قبل از اینکه همراهشون برم بیمارستان برگشتم و به بادیگاردم نگه کردم
از طرض نگاه و سکوتم خودش فهمید که چه غلطی کرده بود
گفتم: قسم می خورم اگه کیم ات بمیره باید تقاص اشتباهات رو پس بدی و خودم شخصاً به این موضوع رسیدگی می کنم
افتاد به دست و پامو در مقابلم زانو زد
گفت: منو بخششید رئیس دیگه تکرار نمیشه التماستون میکنم که از جون بی ارزشم بگذرید
گفتم: جونت که برام ارزشی نداره که به گرفتنش تشنه باشم فقط برو خدا کن که کیم ات زنده بمونه
رفتم سمت ماشینم و حرکت کردیم سمت بیمارستان تو این همه سال منتظر همچین موقعیتی بودم حالا که به بدبختی به دستش آوردم به این راحتیا ازش نمی گذرم که بره
رسیدیم بیمارستان با وجود اینکه الان من رئیس باند مافیای کره هستم و همه حتی از اسمم وحشت می کردن راحت وارد بیمارستان شدم
کسی جرئت نداشت جلومو بگیره و باهام رو در رو شه رفتم سمت اتاقی که ات توش بستری بود
از زبان ات
گفت: رئیس خوش اومدین من داشتم فقط ازش بازجو... (نزاشت ادامه حرفش رو بزنه)
جونگ کوک: قبلاً چی گفتم؟ گفتم خودم میام ازش بازجویی میکنم درسته؟ (آروم و خونسرد بود اما با این وجود طرف گپ کرده بود نمی تونست حتی به چشماش نگاه کنه سرشو انداخته بود پایین)
اومد سمتم به چشماش نگاه کردم خیلی خوشتیپ و جنتلمن و جوون به نظر می اومد اما بنظرم خیلی رفتار و حالتش سرد و بی روح بود عین یه مجسمه داشت بهم نگاه می کرد
گفت: اون مدارک و اسناد کجان؟
ات: گ..فت..م.. ک...نم...ی...د...و...نم نفسم برید چشمام بسته شد و منو برد تو تاریکی ها
جونگ کوک: این چرا داره اینجوری حرف میزنه؟ هی؟
از زبان جونگ کوک
نمی دونم یدفه چه اتفاقی افتاد اما چشماشو بست هر چی صداش زدم جواب نداد
یدفه چونگ هی وارد اتاق شد نگاش کردم نفس نفس میزد این دیگه چش شده؟
چونگ هی: جونگ... کوک این دختره... (نفسش داشت بند می اومد بهش گفتم اول یه نفس تازه ای بگیره بعد شروع کنه به حرف زدن)
چونگ هی: من درباره ات بیشتر تحقیق کردم اون یه بیماریه خیلی خاص داره که اگه سرش داد بزنن ضربان قلبش ضعیف میشه و اکسیژن کم میاره حتی انقدر خطرناک هست که ممکنه بمیره
با حرفش سریع نگاهمو دادم به ات که انگار بیهوش شده بود اگه حرف های چونگ هی درباره ی بیماریش حقیقت داشته باشه پس یعنی ات الان درگیرش شده
گفتم سریع زنگ بزنن آمبولانس تا ات رو هرچه سریعتر ببرن بیمارستان نمی خواستم بمیره هنوز نه باید اون پرونده ها رو پیدا کنم و اون موقع به امضای ات نیاز دارم تا تمامی مال و اموال کیم وون شیک رو مال خودم کنم
پس تا اون موقع به ات نیاز دارم سریع با برانکارد اومدن و ات رو بردن قبل از اینکه همراهشون برم بیمارستان برگشتم و به بادیگاردم نگه کردم
از طرض نگاه و سکوتم خودش فهمید که چه غلطی کرده بود
گفتم: قسم می خورم اگه کیم ات بمیره باید تقاص اشتباهات رو پس بدی و خودم شخصاً به این موضوع رسیدگی می کنم
افتاد به دست و پامو در مقابلم زانو زد
گفت: منو بخششید رئیس دیگه تکرار نمیشه التماستون میکنم که از جون بی ارزشم بگذرید
گفتم: جونت که برام ارزشی نداره که به گرفتنش تشنه باشم فقط برو خدا کن که کیم ات زنده بمونه
رفتم سمت ماشینم و حرکت کردیم سمت بیمارستان تو این همه سال منتظر همچین موقعیتی بودم حالا که به بدبختی به دستش آوردم به این راحتیا ازش نمی گذرم که بره
رسیدیم بیمارستان با وجود اینکه الان من رئیس باند مافیای کره هستم و همه حتی از اسمم وحشت می کردن راحت وارد بیمارستان شدم
کسی جرئت نداشت جلومو بگیره و باهام رو در رو شه رفتم سمت اتاقی که ات توش بستری بود
۲۳.۰k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.