امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2) p⁶⁸
تهیونگ : خانم هان کجاست
ا،ت : خانم هان بخاطر تولد دخترش امروز زود رفت
تهیونگ چینی بین آبرو هایش نشست و اخم ریزی کرد و با لحن محکم و جدی گفت
تهیونگ : چطور من بهش گفته بودم تنهات نزاره
ا،ت : نه اون نمیخواست بره چون گفت تولد دخترشه منم بهش گفتم میتونم توی خونه تنها بمونم و ازش خواستم که بره
تهیونگ : یعنی الان کسی توی خونه نیست تا شام درسته کنه
ا،ت سرش رو پایین انداخت و لبخند ریزی زد کرد
تهیونگ که تمام مدت بهش نگاه میکرد با دیدن لبخند زیبا اون دختر لحظه سکوت کرد و خیره بهش نگاه میکرد ا،ت که متوجه سنگینی نگاه تهیونگ شد لبخندش محو شد و سرش رو بلند کرد و روبه تهیونگ کرد
ا،ت : الان مشکلت درست کردن شام خودمون یه چیزی درست میکنیم
تهیونگ که تاحالا خیره نگاهش میکرد با حرف ا،ت نگاهش رو ازش گرفت
و تهیونگ دستی توی موهای طلایی اش کشید
تهیونگ : اره پس چی وضعیت تو که معلوم منم که آشپزی بلند نیستم از غذا بیرونم خوشم نمیاد
ا،ت : منم بلدم غذا درست کنم میتونم کمکت کنم
تهیونگ از روی مبل بلند شد روبه ا،ت کرد
تهیونگ : من میرم لباسمو عوض کنم تا بعدش ببینیم میتونیم چی درست کنیم
............
[ اسلاید ۲ استایل تهیونگ ]
بعد از عوض کردن لباسش از اتاق اش خارج شد و به سمته سالن قدم برداشت....
از پله پایین میومد و نگاهش روی اون دختر قفل شد بازم به گوشه نامعلومی خیره بود و غرق افکارش بود که با صدای تهیونگ از افکارش بيرون اومد
تهیونگ : اومیدوار خوب بلد باشی آشپزی کنی
ا،ت نگاهش رو به تهیونگ دوباره و لبخند ریزی زد
ا،ت : نمیدونم آشپزی من درخور شما هست یا نه راستی اونی که قراره آشپزی کنه تویی نه من
ا،ت دستش رو مبل گذاشت و سعی میکرد بدون اینکه به پاش فشار بیاد بلند بشه اما خیلی موفق نبود
تهیونگ که نزاره گرد اون لحظه بود به سمتش اومد و بازوش رو گرفت که بلند بشه ا،ت که از حرکت یهویی تهیونگ تعجب کرد
بازوش رو از دست تهیونگ بیرون کشید
ا،ت : ممنون خودم میتونم بلند شم
تهیونگ کمی از واکنش ا،ت تعجب کرده بود بدون هیچ حرفی به سمته آشپزخونه رفت
....................
ا،ت روی میز کوچیک که توی آشپزخونه بود نشست
تهیونگ به اپن تکیه داد و دستاش توی جیب شلوار برد نگاه کلی به آشپزخونه انداخت
تهیونگ : خوب الان باید چیکار کنیم چی میتونیم درست کنیم البته باید بگم درست میکنم
ا،ت اشاره به یخچال کرد
ا،ت : اگه اونجا وایستی اون وسایل خودش پا ندارن که بيان پيشت
تهیونگ نفس عمیقی از روی حرص کشید قطعآ اگه کسی دیگه جای اون دختر بود جواب دندون شکنی بهش میداد اما وقتی با این دختر بود همه چی براش فرق میکرد.....
درحال که وسایل توی یخچال رو برانداز میکرد گفت
تهیونگ : خوب چی باید بردارم.......
فصل 2) p⁶⁸
تهیونگ : خانم هان کجاست
ا،ت : خانم هان بخاطر تولد دخترش امروز زود رفت
تهیونگ چینی بین آبرو هایش نشست و اخم ریزی کرد و با لحن محکم و جدی گفت
تهیونگ : چطور من بهش گفته بودم تنهات نزاره
ا،ت : نه اون نمیخواست بره چون گفت تولد دخترشه منم بهش گفتم میتونم توی خونه تنها بمونم و ازش خواستم که بره
تهیونگ : یعنی الان کسی توی خونه نیست تا شام درسته کنه
ا،ت سرش رو پایین انداخت و لبخند ریزی زد کرد
تهیونگ که تمام مدت بهش نگاه میکرد با دیدن لبخند زیبا اون دختر لحظه سکوت کرد و خیره بهش نگاه میکرد ا،ت که متوجه سنگینی نگاه تهیونگ شد لبخندش محو شد و سرش رو بلند کرد و روبه تهیونگ کرد
ا،ت : الان مشکلت درست کردن شام خودمون یه چیزی درست میکنیم
تهیونگ که تاحالا خیره نگاهش میکرد با حرف ا،ت نگاهش رو ازش گرفت
و تهیونگ دستی توی موهای طلایی اش کشید
تهیونگ : اره پس چی وضعیت تو که معلوم منم که آشپزی بلند نیستم از غذا بیرونم خوشم نمیاد
ا،ت : منم بلدم غذا درست کنم میتونم کمکت کنم
تهیونگ از روی مبل بلند شد روبه ا،ت کرد
تهیونگ : من میرم لباسمو عوض کنم تا بعدش ببینیم میتونیم چی درست کنیم
............
[ اسلاید ۲ استایل تهیونگ ]
بعد از عوض کردن لباسش از اتاق اش خارج شد و به سمته سالن قدم برداشت....
از پله پایین میومد و نگاهش روی اون دختر قفل شد بازم به گوشه نامعلومی خیره بود و غرق افکارش بود که با صدای تهیونگ از افکارش بيرون اومد
تهیونگ : اومیدوار خوب بلد باشی آشپزی کنی
ا،ت نگاهش رو به تهیونگ دوباره و لبخند ریزی زد
ا،ت : نمیدونم آشپزی من درخور شما هست یا نه راستی اونی که قراره آشپزی کنه تویی نه من
ا،ت دستش رو مبل گذاشت و سعی میکرد بدون اینکه به پاش فشار بیاد بلند بشه اما خیلی موفق نبود
تهیونگ که نزاره گرد اون لحظه بود به سمتش اومد و بازوش رو گرفت که بلند بشه ا،ت که از حرکت یهویی تهیونگ تعجب کرد
بازوش رو از دست تهیونگ بیرون کشید
ا،ت : ممنون خودم میتونم بلند شم
تهیونگ کمی از واکنش ا،ت تعجب کرده بود بدون هیچ حرفی به سمته آشپزخونه رفت
....................
ا،ت روی میز کوچیک که توی آشپزخونه بود نشست
تهیونگ به اپن تکیه داد و دستاش توی جیب شلوار برد نگاه کلی به آشپزخونه انداخت
تهیونگ : خوب الان باید چیکار کنیم چی میتونیم درست کنیم البته باید بگم درست میکنم
ا،ت اشاره به یخچال کرد
ا،ت : اگه اونجا وایستی اون وسایل خودش پا ندارن که بيان پيشت
تهیونگ نفس عمیقی از روی حرص کشید قطعآ اگه کسی دیگه جای اون دختر بود جواب دندون شکنی بهش میداد اما وقتی با این دختر بود همه چی براش فرق میکرد.....
درحال که وسایل توی یخچال رو برانداز میکرد گفت
تهیونگ : خوب چی باید بردارم.......
- ۱۳.۹k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط