دلبر کوچولو

دلبر کوچولوˑ

#PART_113🎀•
خودشو کشید عقب و تند گفت:
_هوش؛ چرا رم می‌کنی؟ بزار حرفم و بزنم بعد.....

انگشتمو تحدیدوار جلوش تکون دادم و شمرده شمرده گفتم:
_ببین منو دخترجون، صبح با من میای کلانتری، تک به تک چیزهایی که واس من تعریف کردی و واس اونا هم تعریف می‌کنی حالیته؟

_میگم، اما به یه شرط.

با چشم‌های ریز شده بهش خیره شدم.
واسه من شرط میزاشت؟
برای ارسلان، کسی جرات نداشت رو حرفش نه بیاره؟
یعنی آنقدر بهش رو داده بودم که این جرات به خودش داده بود؟

انگار متوجه نگاه شکاری‌ام شد که هول شده شروع به ماست مالی کردن کارش شد:
_ببین، بیا باهم کنار بیایم، من چیز زیادی ازت نمی‌خوام جز...

مکث کوتاهی کرد و من همچنان مثل روباهی که در کمین شکارش باشه بهش نگاه می‌کردم، خودش ادامه داد:

_فقط می‌خوام منم روزها ببری بیرون، حداقل روزی دوساعت، هرجا باشه اشکال نداره...

همین؟
می‌خواست بره بیرون؟ ناخودآگاه آروم شدم.
حداقل با فکر به اینکه انقد ازم می‌ترسید که همچین چیزی رو با شرط گذاشتن ازم می‌خواست دلم رو آروم و خشمم رو خاموش می‌کرد‌.

نمی‌دونم از سکوتم چه برداشتی کرد که با التماس بیشتری نالید:
_لطفا، بخدا پوسیدم تو خونه!!!

با فکری از ذهنم گذشت سریع گفتم:
_صبح‌ها با خودم میای شرکت، تو اتاقم میمونی، ظهر باهم برمی‌گردیم رواله؟

خیلی سریع با ذوق تند تند سرش رو تکون داد و گفت:
_آره آره، خیلی خوبه، یه دنیا مرسی.
دیدگاه ها (۱۸)

#پست_یوتیوب_مری_جین

ادیت خودم از دیانابره پروف؟

دلبر کوچولو#PART_112🎀•ناخودآگاه با فکری که سرم گذشت تیز نگاه...

دلبر کوچولو ˑ#PART_111🎀•_تعریف کن.کمی فکر کرد و بعد چند لحظه...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط