عشق فراموش نشدنی

عشق فراموش نشدنی☯
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟷𝟶"

ویو ا/ت:
رفتم شرکت تو اتاق جدیدم
ا/ت : واو خیلی بزرگه
کوک : خوشت امده
ا/ت : اره
کوک : مادر بزرگم برات دکور کرده
ا/ت : واقعا ؟سلیقه مادر بزرگ عالیه
کوک : راستی عصر باید بریم خونه مادر بزرگم الان هم باید بریم برات لباس بخرم
ا/ت : من لباس دارم
کوک : نمیشه این مهمونی مجلسیه
ا/ت : باشه بریم
کوک : بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم پاساژ
کوک : خوب این این این و این ا/ت برو امتحانشون کن
ا/ت : باش
رفتم یکی و پوشیدم و امدم
ا/ت : چطوره
کوک : این نه خیلی بازه بعدی و بپوش
ا/ت : هوف رفتم بعدی و پوشیدم و امدم
ا/ت : این چطوره
کوک : نه
بعد از 7 تا لباس عضو کردن
ا/ت : این چی
کوک : واوووو این خیلی خوبه
ا/ت : بالاخره
کوک : همینو میخرم
کوک : بریم
رفتیم تو کفش فروشی
کوک : این و بپوش
ا/ت : پوشیدم
کوک : این خوبه
ا/ت : من نمیتونم با این راه برم خیلی پاشنش بلند
کوک : چطور دختری هستی که نمیتونی کفش پاشنه بلند بپوشی
ا/ت : ......
کوک : همینو بر میدارم
کوک : خوب بریم ارایشگاه
رفتیم ارایش گاه
کوک : من اینو میسپارم به شما خوب ا/ت من میرم یک ساعته دیگه میام دنبالت
کوک رفت خانم ارایش گر من و ارایش کرد و بعد رفتم تو اتاق لباس و کفش و پوشیدم
و دم در منتظر کوک وایسادم.....
ادامه دارد....
دیدگاه ها (۲۰)

عشق فراموش نشدنی☯ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡"ᴘᴀʀᴛ 𝟷𝟷" کوک : ا/ت حاضر...

عشق فراموش نشدنی☯ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡"ᴘᴀʀᴛ 𝟷𝟸"کفشم و پوشیدم و...

عشق فراموش نشدنی☯ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡"ᴘᴀʀᴛ 𝟿"ا/ت : واقعا راست...

عشق فراموش نشدنی☯ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡"ᴘᴀʀᴛ 𝟾"کوک : دیشب.........

پارت ۳ فیک مرز خون و عشق

پارت ۹۴ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط