عشق فراموش نشدنی☯
عشق فراموش نشدنی☯
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟷𝟸"
کفشم و پوشیدم و رفتیم پایین
رو میز های قبلی مون نشستیم که مادر بزرگ جونگ کوک رفت رو صحنه
مادر بزرگ : سلام به همگی میدونم کنجکاوم بودنین چرا به این مهمونی دعوتتون کردم ، امروز میخوام یک مناسبت خاص و اعلام کنم
(مثل فیلم هندی شد😂)
مادر بزرگ : من میخوام یک هفته دیگه نامزدی پسرم و عروسم و برگزار کنم
همه دست زدن و جونگ کوک و ا/ت هنوز تو شک بودن
ا/ت : جونگ کوک مادر بزرگ داره چی میگه
جونگ کوک : منم نمیدونم
ا/ت : من با تو ازدواج نمیکنم ها از الان بگم
جونگ کوک : نکه من کشته مرده ازدواج با توعم
ا/ت : از خداتم باشه دختر به این جیگری
جونگ کوک : اگه من تو رو نگیرم هیچ کس نمیگیره
جیمین : ا/ت میخوای من تو رو بگیرم😂
ا/ت : بگیر😂
جونگ کوک : 😑
مادر بزرگ امد کنار ما
جونگ کوک : مادر بزرگ اونجا چی گفتین
مادر بزرگ : من میخوام زود تر ازدواج کنی واسه همین اون حرف ها رو زدن اگه به تو میگفتم امکان نداشت قبول کنی واسه همین منم این کار و کردم😌
جونگ کوک : اما
مادر بزرگ : اما نداره یک هفته درکه نامزد میکنین بعدشم عروسی بعدشم برام دو تا نوه خوشگل میارین
ا/ت : اهم اهم😳
جونگ کوک : مادر بزرگ
و دوساعت مهمونی تموم شد و رفتیم خونه جونگ کوک
ا/ت : اه کمرم من گشنمه
جونگ کوک : برو غذا بخور
ا/ت : من تنهایی نمیتونم غذا بخورم تو هم بیا از گلوم پایین نمیره
جونگ کوک : دوکبوکی بپز تا بیام😁
ا/ت : قبول
ادامه دارد.....
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟷𝟸"
کفشم و پوشیدم و رفتیم پایین
رو میز های قبلی مون نشستیم که مادر بزرگ جونگ کوک رفت رو صحنه
مادر بزرگ : سلام به همگی میدونم کنجکاوم بودنین چرا به این مهمونی دعوتتون کردم ، امروز میخوام یک مناسبت خاص و اعلام کنم
(مثل فیلم هندی شد😂)
مادر بزرگ : من میخوام یک هفته دیگه نامزدی پسرم و عروسم و برگزار کنم
همه دست زدن و جونگ کوک و ا/ت هنوز تو شک بودن
ا/ت : جونگ کوک مادر بزرگ داره چی میگه
جونگ کوک : منم نمیدونم
ا/ت : من با تو ازدواج نمیکنم ها از الان بگم
جونگ کوک : نکه من کشته مرده ازدواج با توعم
ا/ت : از خداتم باشه دختر به این جیگری
جونگ کوک : اگه من تو رو نگیرم هیچ کس نمیگیره
جیمین : ا/ت میخوای من تو رو بگیرم😂
ا/ت : بگیر😂
جونگ کوک : 😑
مادر بزرگ امد کنار ما
جونگ کوک : مادر بزرگ اونجا چی گفتین
مادر بزرگ : من میخوام زود تر ازدواج کنی واسه همین اون حرف ها رو زدن اگه به تو میگفتم امکان نداشت قبول کنی واسه همین منم این کار و کردم😌
جونگ کوک : اما
مادر بزرگ : اما نداره یک هفته درکه نامزد میکنین بعدشم عروسی بعدشم برام دو تا نوه خوشگل میارین
ا/ت : اهم اهم😳
جونگ کوک : مادر بزرگ
و دوساعت مهمونی تموم شد و رفتیم خونه جونگ کوک
ا/ت : اه کمرم من گشنمه
جونگ کوک : برو غذا بخور
ا/ت : من تنهایی نمیتونم غذا بخورم تو هم بیا از گلوم پایین نمیره
جونگ کوک : دوکبوکی بپز تا بیام😁
ا/ت : قبول
ادامه دارد.....
۴۴.۳k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.