P74
P74
+من میرم....تو هم بیا....
÷اوکی....
رفتم پایین تا به غذا سر بزنم دیدم یه ماشین اومد تو عمارت که اره...ماشین کوک بود...
وای...کاش تهیونگم بیاد..
من نمیتونم تنهایی این دوتا رو جمع کنم....
شتتت...
تو افکارم غرق بودم که یهو...
=سلام..
+سلام...خسته نباشی....
=هوم....یونا؟
+ب...بالاس...
=اوکی....
اینو گفت و رفت سمت پله ها.....
+کوک کوکک...
=بله؟
+نرو پیشش....حالش خوب نیست....
=واا زنمه هاا....
+ چی بگم..اشکال نداره....نرو...
=میخوام برم حموم کاری ندارم باهاش...
+باشه برو
&&&&&ویو یونا&&&&&&
داشتم تهجینو بازی میدادم که فهمیدم خوابش برده....
÷عمه قربونت بره نفس من....
پتو رو روش کشیدم و آروم از اتاق اومدم بیرون.....
اومدم در و چفت کنم و برم تو اتاقمون یه کم تینت و ریمل و کرم بزنم....
از صبح انقدر گریه کردم قیافه ام عین مرده های متحرک شده....
۵ دقیقه از تایم آرایشم گذشت و آماده شدم...داشتم عطر میزدم که دیدم در حموم باز شد...
÷(جیغ)
=ههههه یونا..!
ترسیدی عزیزم؟..
زود بلند شدم از اتاق برم بیرون که اومد بیرونو و در و بست....
از موهای مشکیش قطره های آب میچکید...
=خوشگل کردی.....کجا؟چرا عجله داری حالا...
÷ولم کن میخوام برم ....
=چه عجب....ما صدای خوشگل خانمو شنیدیم....
÷میخوام برم...(بغض)
=یونا...صدات باعث میشه چنان سست بشم که....این حوله کوچیکی که دور کمرم بستم بیوفته و ناخواسته به جای خوبی کشیده بشیم!
÷کوککک(شکستن بغض)
=جان دلم...
دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو اورد بالا..
زخم گوشه لبمو بوسید....
=قربونت برم.....ببخشید باشه؟
میخواست منو تو آغوشش ببره که در رفتم و در حالی که اشکامو پاک میکردم رفتم پایین...
+به به یونا خانم....خوشگل کردی.....کوکو ندیدی؟!
÷م.من؟نه ندیدم مگه اومده؟
+آره خیلی وقته....
÷سلام داداش...
_سلام عزیزم....
+من میرم....تو هم بیا....
÷اوکی....
رفتم پایین تا به غذا سر بزنم دیدم یه ماشین اومد تو عمارت که اره...ماشین کوک بود...
وای...کاش تهیونگم بیاد..
من نمیتونم تنهایی این دوتا رو جمع کنم....
شتتت...
تو افکارم غرق بودم که یهو...
=سلام..
+سلام...خسته نباشی....
=هوم....یونا؟
+ب...بالاس...
=اوکی....
اینو گفت و رفت سمت پله ها.....
+کوک کوکک...
=بله؟
+نرو پیشش....حالش خوب نیست....
=واا زنمه هاا....
+ چی بگم..اشکال نداره....نرو...
=میخوام برم حموم کاری ندارم باهاش...
+باشه برو
&&&&&ویو یونا&&&&&&
داشتم تهجینو بازی میدادم که فهمیدم خوابش برده....
÷عمه قربونت بره نفس من....
پتو رو روش کشیدم و آروم از اتاق اومدم بیرون.....
اومدم در و چفت کنم و برم تو اتاقمون یه کم تینت و ریمل و کرم بزنم....
از صبح انقدر گریه کردم قیافه ام عین مرده های متحرک شده....
۵ دقیقه از تایم آرایشم گذشت و آماده شدم...داشتم عطر میزدم که دیدم در حموم باز شد...
÷(جیغ)
=ههههه یونا..!
ترسیدی عزیزم؟..
زود بلند شدم از اتاق برم بیرون که اومد بیرونو و در و بست....
از موهای مشکیش قطره های آب میچکید...
=خوشگل کردی.....کجا؟چرا عجله داری حالا...
÷ولم کن میخوام برم ....
=چه عجب....ما صدای خوشگل خانمو شنیدیم....
÷میخوام برم...(بغض)
=یونا...صدات باعث میشه چنان سست بشم که....این حوله کوچیکی که دور کمرم بستم بیوفته و ناخواسته به جای خوبی کشیده بشیم!
÷کوککک(شکستن بغض)
=جان دلم...
دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو اورد بالا..
زخم گوشه لبمو بوسید....
=قربونت برم.....ببخشید باشه؟
میخواست منو تو آغوشش ببره که در رفتم و در حالی که اشکامو پاک میکردم رفتم پایین...
+به به یونا خانم....خوشگل کردی.....کوکو ندیدی؟!
÷م.من؟نه ندیدم مگه اومده؟
+آره خیلی وقته....
÷سلام داداش...
_سلام عزیزم....
۳۴.۷k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.