P73
P73
کوک اونطرف راهرو وایساده بود و یونا زانو هاشو بغل کرده بود و داشت گریه میکرد....
+کوککک چیکار کردی؟
این چرا دهنش خونیه هان؟
=.......
_یو... یونا...
روشو سمت کوک داد....
_ تو گوه خوردی دست رو این بلند کردی(داد)
+کوک چیکارش کردی؟
=.....
÷ازت بدممیادد(گریه)
+ببین....این بارداره کوک....چرا هیچی نمیگید؟
_یه غلطی کرده خودش هم چیزی نمیتونه بگه....
یونا حاضر شو میریم خونه ما....
=چی میگی؟
+کوک چتههه؟چرا زدی تو دهنش هاننننن؟(داد)
÷(اشکاشو پاکمیکنه)
+پاشو عزیزم....
کمکش کردم بلند شه.....
+خوبی؟
÷اوهوم...
_حاضر شو میریم خونه ما....
=تو چی میگییییییییی(داددد)
_سر من داد نزننننن.....لیاقت اینو نداریییی تووو(داددد)
=تو خودت لیاقت خواهر منو دارییییی؟(داددد)
÷بسه دیگههه(صدای لرزون)
همینجا بمونید....فردا میخوایم بریم بوسان....نمیشه برید خونه که....از همینجا میریم(گریه)
+باشه عزیزم باشه...
تهیونگ آروم باش....
برو شرکت باشه؟
_هوفففف....
+تو هم بیا بریم برام تعریف کن ببینم چیشده....
از دستش گرفتم و بلندش کردم....
روبه کوک گفتم...
+تو هم هرکاری میکنی بکن.....
(صدای گریه بچه)
+اهههه تهجین هم بیدار کردید.....!
(۱۰ساعت بعد)
تو این ۱۰ ساعت مردا رفتن سر کار و منو یونا درباره کوک و اخلاق بدش حرف میزدیم.....
اون یه زن باردار بود.....
قهر کردن با همسرش براش عین سم بود....
نمیدونم چی بگم!
گریه میکرد و گریه میکرد....
÷من میدونم....کوک بهونشه که منو از زندگیش بیرون کنه(گریه)
+عه یونااا...کوک عاشقتهه!
چه حرفیه میرنی....
÷به من اعتماد نداره....(گریه)
+عزیز دلم...الان نینیت ناراحت میشه ببینه مامانش داره گریه میکنه هااا...
تازه مامانش با باباش هم قهر کرده..
÷ات...دلم برای کوک تنگ شده....(گریهههه)
ودففف...این از منم فازی تر شده.....
+الان داشتی ازش بد میگفتیییی...
÷چیکار کنم خببب.....(گریه)
+الان ساعتت ۹ شبه....
تا ۱۰ جفتشون میان....
بعدم میرید با هم آشتی میکنید...خوبه؟
÷نمیخوام باهاش آشتی کنم....میخوام شب پیش تو بخوابم....اون بره با تهیونگ....
+ووی....
÷چیه؟
+هی هیچی....
بیا بریم پایین....غذا درست کردم.....
تهجیننن نخور اونوووو....
÷بده بغل من اونو....
تهجین....بیا...
وای وای نگاش کن....پدسگ عین تهیونگه....
+قربونت برمم...
کوک اونطرف راهرو وایساده بود و یونا زانو هاشو بغل کرده بود و داشت گریه میکرد....
+کوککک چیکار کردی؟
این چرا دهنش خونیه هان؟
=.......
_یو... یونا...
روشو سمت کوک داد....
_ تو گوه خوردی دست رو این بلند کردی(داد)
+کوک چیکارش کردی؟
=.....
÷ازت بدممیادد(گریه)
+ببین....این بارداره کوک....چرا هیچی نمیگید؟
_یه غلطی کرده خودش هم چیزی نمیتونه بگه....
یونا حاضر شو میریم خونه ما....
=چی میگی؟
+کوک چتههه؟چرا زدی تو دهنش هاننننن؟(داد)
÷(اشکاشو پاکمیکنه)
+پاشو عزیزم....
کمکش کردم بلند شه.....
+خوبی؟
÷اوهوم...
_حاضر شو میریم خونه ما....
=تو چی میگییییییییی(داددد)
_سر من داد نزننننن.....لیاقت اینو نداریییی تووو(داددد)
=تو خودت لیاقت خواهر منو دارییییی؟(داددد)
÷بسه دیگههه(صدای لرزون)
همینجا بمونید....فردا میخوایم بریم بوسان....نمیشه برید خونه که....از همینجا میریم(گریه)
+باشه عزیزم باشه...
تهیونگ آروم باش....
برو شرکت باشه؟
_هوفففف....
+تو هم بیا بریم برام تعریف کن ببینم چیشده....
از دستش گرفتم و بلندش کردم....
روبه کوک گفتم...
+تو هم هرکاری میکنی بکن.....
(صدای گریه بچه)
+اهههه تهجین هم بیدار کردید.....!
(۱۰ساعت بعد)
تو این ۱۰ ساعت مردا رفتن سر کار و منو یونا درباره کوک و اخلاق بدش حرف میزدیم.....
اون یه زن باردار بود.....
قهر کردن با همسرش براش عین سم بود....
نمیدونم چی بگم!
گریه میکرد و گریه میکرد....
÷من میدونم....کوک بهونشه که منو از زندگیش بیرون کنه(گریه)
+عه یونااا...کوک عاشقتهه!
چه حرفیه میرنی....
÷به من اعتماد نداره....(گریه)
+عزیز دلم...الان نینیت ناراحت میشه ببینه مامانش داره گریه میکنه هااا...
تازه مامانش با باباش هم قهر کرده..
÷ات...دلم برای کوک تنگ شده....(گریهههه)
ودففف...این از منم فازی تر شده.....
+الان داشتی ازش بد میگفتیییی...
÷چیکار کنم خببب.....(گریه)
+الان ساعتت ۹ شبه....
تا ۱۰ جفتشون میان....
بعدم میرید با هم آشتی میکنید...خوبه؟
÷نمیخوام باهاش آشتی کنم....میخوام شب پیش تو بخوابم....اون بره با تهیونگ....
+ووی....
÷چیه؟
+هی هیچی....
بیا بریم پایین....غذا درست کردم.....
تهجیننن نخور اونوووو....
÷بده بغل من اونو....
تهجین....بیا...
وای وای نگاش کن....پدسگ عین تهیونگه....
+قربونت برمم...
۳۳.۶k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.