عشق پر دردسر پارت ۳۷
#نیکا
چند روزی از تولد ارسلان میگذشت
اون شب خیلی شب خوبی بود
به همه خوش گذشته بود
ساعت ۷ صبح بود و من زود بیدار شده بودم
پاشدم رفتم دستشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم و بعد هم اومدم یه میکاپ ساده کردم
یه ست سفید پوشیدم و موهام رو هم درست کردم کردم
#دیانا
یه چند روزی از تولد ارسلان میگذشت
با صدای اس گوشیم از خواب بیدار شدم و دیدم همه خوابن
گوشیم رو برداشتم و اس رو باز کردم که دیدم از طرف یه ناشناس بود
#ناشناس
به اون شوهرت بگو اگه یهبار دیگه بخواد دور و بر من و گروهم بیاد با من طرفه
#دیانا
با دیدن این پیام ترسیدم
نمیدونستم باید این پیام رو به ارسلان نشون بدم یا نه
تصمیم گرفتم که چیزی بهش نگم
از روی تخت پاشدم رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم
اونم یه میکاپ کردم و یه لباس هم پوشیدم و رفتم ارسلان رو بیدار کردم و همراهش رفتم پایین که دیدم زوج جدیدمون زود تر از ما بیدار شدن
#ارسلان
دیشب انقدر خسته شده بودم که همینکه اومدیم خونه من رفتم خوابیدم
صبح شد و با صدای دیانا از خواب پریدم
اولش هی میگفتم که بزاره ۵ دقیقه دیگه بخوابم ولی انقدر لجباز بود که هی میگفت که پاشو بریم صبحونه
با اصرار های دیانا بلند شدم و لباسم رو عوض کردم
با دیانا رفتیم پایین که دیدیم نیکا و امیر بیدار شدن و صبحونه آماده کردن
ببخشید کم بود
بهتون قول میدم پارت بعدی بیشتر باشه
چند روزی از تولد ارسلان میگذشت
اون شب خیلی شب خوبی بود
به همه خوش گذشته بود
ساعت ۷ صبح بود و من زود بیدار شده بودم
پاشدم رفتم دستشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم و بعد هم اومدم یه میکاپ ساده کردم
یه ست سفید پوشیدم و موهام رو هم درست کردم کردم
#دیانا
یه چند روزی از تولد ارسلان میگذشت
با صدای اس گوشیم از خواب بیدار شدم و دیدم همه خوابن
گوشیم رو برداشتم و اس رو باز کردم که دیدم از طرف یه ناشناس بود
#ناشناس
به اون شوهرت بگو اگه یهبار دیگه بخواد دور و بر من و گروهم بیاد با من طرفه
#دیانا
با دیدن این پیام ترسیدم
نمیدونستم باید این پیام رو به ارسلان نشون بدم یا نه
تصمیم گرفتم که چیزی بهش نگم
از روی تخت پاشدم رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم
اونم یه میکاپ کردم و یه لباس هم پوشیدم و رفتم ارسلان رو بیدار کردم و همراهش رفتم پایین که دیدم زوج جدیدمون زود تر از ما بیدار شدن
#ارسلان
دیشب انقدر خسته شده بودم که همینکه اومدیم خونه من رفتم خوابیدم
صبح شد و با صدای دیانا از خواب پریدم
اولش هی میگفتم که بزاره ۵ دقیقه دیگه بخوابم ولی انقدر لجباز بود که هی میگفت که پاشو بریم صبحونه
با اصرار های دیانا بلند شدم و لباسم رو عوض کردم
با دیانا رفتیم پایین که دیدیم نیکا و امیر بیدار شدن و صبحونه آماده کردن
ببخشید کم بود
بهتون قول میدم پارت بعدی بیشتر باشه
۷.۴k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.