عشق پر دردسر پارت ۳۸
#نیکا
بعد از خوردن صبحونه با بچه ها رفتیم بیرون و یکم توی ساحل گشتیم
حس خیلی خوبی داشتیم
بعد از کلی گردش و تفریح رفتیم رستوران همیشگی
وقتی وارد شدیم افراد یه میز فکرمو درگیر خودشون کردن
#دیانا
بعد از خوردن صبحانه رفتیم بیرون و کلی گشتیم
بعد هم رفتیم رستوران همیشگی
وقتی وارد که دیدم نیکا زل زده به یه میز
به میزی که نیکا داشت نگاه میکرد نگاه کرد نگاه کردم دیدم پانیذ و ممد بودن
به ارسلان گفتم
اونا همراه با نیکا رفتن نشستن و منم رفتم پیش پانممد
#پانیذ
بعد از جدایی نیکا از ممد ، بهم پیشنهاد ازدواج داد و منم قبول کردم
یه روز که با ممد رفته بودیم کافه تا درمورد عروسی حرف بزنیم با یه صدای خیلی آشنا برگشتیم و با دیدن دیانا شوکه شدیم
من دیانا رو از بچگی میشناختم
راستی ببخشید که خودمو معرفی نکردم
من پانیذ کرمی هستم رفیق بچگی دیانا ، نیکا و عسل و نامزد ممد
#دیانا
رفتم پیش میز پانممد و مثل یه گارسون رفتار کردم
وقتی برگشتن و منو دیدن شوکه شدن
دلم براشون تنگ شده بود مخصوصا برای ممد
ممد پاشد و منو محکم بغل کرد منم بغلش کردم
همین توی بغلش بودم یواش در گوشش گفتم که نیکا اینجاست حواست باشه
از بغلش اومدم بیرون رفتم پانیذ رو بغل کردم
#ممد
با دیدن دیانا شوکه شده بودم
پاشدم محکم بغلش کردم
یواش توی گوشم بهم که نیکا اینجاست
از بغلش اومدم بیرون
اون رفت پانیذ رو بغل کرد و به چند مین از بغل پانیذ هم اومد بیرون
بهش گفتم که من میرم به بقیه سلام کنم
همراه پانیذ و دیانا رفتیم پیش بچه ها
من ارسلان رو بغل کردم
پانیذ هم نیکا رو
بعد بیرون اومدن ارسلان از بغل من متوجه ی یه پسر شدم
که دیدم امیر هست برادر ناتنیه من و دیانا
#پانیذ
با ممد و دیانا رفتیم تا به بچه ها سلام کنیم
همین که رفتیم ممد ارسلان رو بغل کرد
منم نیکا رو
حس میکردم نیکا از یه چیزی ناراحته
از دیا سوال کردم و اونم گفت که از دست ممد ناراحته
یه پسره هم اونجا بود که توجه ی منو به خودش جلب کرد
رفتم نزدیک و بهش سلام کردم و خودم رو معرفی کردم اونم گفت که من امیر روز هستم نامزد نیکا
شوکه شده بودم بهش تبریک گفتم و رفتم کنار ممد
بعد از خوردن صبحونه با بچه ها رفتیم بیرون و یکم توی ساحل گشتیم
حس خیلی خوبی داشتیم
بعد از کلی گردش و تفریح رفتیم رستوران همیشگی
وقتی وارد شدیم افراد یه میز فکرمو درگیر خودشون کردن
#دیانا
بعد از خوردن صبحانه رفتیم بیرون و کلی گشتیم
بعد هم رفتیم رستوران همیشگی
وقتی وارد که دیدم نیکا زل زده به یه میز
به میزی که نیکا داشت نگاه میکرد نگاه کرد نگاه کردم دیدم پانیذ و ممد بودن
به ارسلان گفتم
اونا همراه با نیکا رفتن نشستن و منم رفتم پیش پانممد
#پانیذ
بعد از جدایی نیکا از ممد ، بهم پیشنهاد ازدواج داد و منم قبول کردم
یه روز که با ممد رفته بودیم کافه تا درمورد عروسی حرف بزنیم با یه صدای خیلی آشنا برگشتیم و با دیدن دیانا شوکه شدیم
من دیانا رو از بچگی میشناختم
راستی ببخشید که خودمو معرفی نکردم
من پانیذ کرمی هستم رفیق بچگی دیانا ، نیکا و عسل و نامزد ممد
#دیانا
رفتم پیش میز پانممد و مثل یه گارسون رفتار کردم
وقتی برگشتن و منو دیدن شوکه شدن
دلم براشون تنگ شده بود مخصوصا برای ممد
ممد پاشد و منو محکم بغل کرد منم بغلش کردم
همین توی بغلش بودم یواش در گوشش گفتم که نیکا اینجاست حواست باشه
از بغلش اومدم بیرون رفتم پانیذ رو بغل کردم
#ممد
با دیدن دیانا شوکه شده بودم
پاشدم محکم بغلش کردم
یواش توی گوشم بهم که نیکا اینجاست
از بغلش اومدم بیرون
اون رفت پانیذ رو بغل کرد و به چند مین از بغل پانیذ هم اومد بیرون
بهش گفتم که من میرم به بقیه سلام کنم
همراه پانیذ و دیانا رفتیم پیش بچه ها
من ارسلان رو بغل کردم
پانیذ هم نیکا رو
بعد بیرون اومدن ارسلان از بغل من متوجه ی یه پسر شدم
که دیدم امیر هست برادر ناتنیه من و دیانا
#پانیذ
با ممد و دیانا رفتیم تا به بچه ها سلام کنیم
همین که رفتیم ممد ارسلان رو بغل کرد
منم نیکا رو
حس میکردم نیکا از یه چیزی ناراحته
از دیا سوال کردم و اونم گفت که از دست ممد ناراحته
یه پسره هم اونجا بود که توجه ی منو به خودش جلب کرد
رفتم نزدیک و بهش سلام کردم و خودم رو معرفی کردم اونم گفت که من امیر روز هستم نامزد نیکا
شوکه شده بودم بهش تبریک گفتم و رفتم کنار ممد
۱۲.۷k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.