اشک حسرت پارت ۱۱۳
#اشک حسرت #پارت ۱۱۳
پانیذ :
واسه شام رفتیم رستوران وبلاخره تونستم با سعید راحت حرف بزنم
- سعید
سعید که داشت باچنگال لا سالادش بازی می کرد سرشو آورد بالا ونگاهم کرد
- با بابام حرف زدم گفت هر چی شما بخواید برای حرفی که گفتی
سعید : تا یکم به خودم بیام طول می کشه شاید یک ماه نظرت چیه نامزاد باشیم بعدم مراسم
- منظورت از مراسم چیه ؟
سعید : چه می دونم همین عقد وعروسی دیگه
- سعید ...تو انگار راضی نیستی من که نمی خوام به زور زن تو بشم
سعید : نه پانیذ من خودم یکم حالم خوب نیست یکم نیاز به استراحت دارم درست میشه
- سعید با مامانت حرف زدی ؟
سعید : نه عزیزم فعلا بین منو تو باشه نمی خوام فعلا حرفی زده بشه
- بخاطر آسمان ؟
سعید : من که گفتم پانیذ یکم مشکل دارم باید درست بشن باید خودمو جم جور کنم می فهمی چی میگم چرا پای آسمان رو می کشی وسط
- من چیزی ازت نمی خوام سعید بخدا فقط خودتو می خوام نه خونه نه ماشین یا طلا وجواهرات اصلا برام مهم نیست ...تو چی تو می تونی اینو درک کنی چقدر دوست دارم ومی خوامت ؟ آسمانم دیگه فراموش میشه
سعیدسردگفت : درک می کنم
شام رو آوردن تو سکوت شام خوردیم بعدم سعید رفت حساب کرد وبرگشت با هم از رستوران رفتیم بیرون وسوار ماشین شدیم
- سعید میشه یکم تنقلات برام بگیری دلم حوس پفک کرده
متعجب نگاهم کرد لبخند زدم وگفتم : چرا تعجب کردی
سعید : یکم تعجب کردم اخه ...پفک
لبخندی بهم زد وگفت : مثله دختر بچه ها بهانه ای خوراکی می گیری
یه جا نگه داشت ورفت کلی برام تنقلات خرید چقدر خوب بود شروع کردم خوردن وبا لذت از هر نوع خوراکی مزه می کردم
سعید : تعارف نکنی هان
خندیدم ویه لواشک براش باز کردم ازم گرفت ومشغول خوردن شد
- چطور بود
سعید : خوب بود نکنه فکر می کنی اولین بارمه دارم لواشک می خورم
خندیدم وگفتم : اولین باره می بینم
بهم لبخند زد وگفت : ولی خیلی خوشمزه بود
وقتی برگشتیم خونه خریدامون رو نشون بقیه دادیم واونا هم کلی تعریف کردن سعید مثله همیشه گفت خسته است ورفت اتاقش که بخوابه ما هم کم کم بلند شدیم ورفتیم بخوابیم فردا روز بزرگی بود عروسی هدیه وامید چقدر خوب بود آدم به عشقش برسه
پانیذ :
واسه شام رفتیم رستوران وبلاخره تونستم با سعید راحت حرف بزنم
- سعید
سعید که داشت باچنگال لا سالادش بازی می کرد سرشو آورد بالا ونگاهم کرد
- با بابام حرف زدم گفت هر چی شما بخواید برای حرفی که گفتی
سعید : تا یکم به خودم بیام طول می کشه شاید یک ماه نظرت چیه نامزاد باشیم بعدم مراسم
- منظورت از مراسم چیه ؟
سعید : چه می دونم همین عقد وعروسی دیگه
- سعید ...تو انگار راضی نیستی من که نمی خوام به زور زن تو بشم
سعید : نه پانیذ من خودم یکم حالم خوب نیست یکم نیاز به استراحت دارم درست میشه
- سعید با مامانت حرف زدی ؟
سعید : نه عزیزم فعلا بین منو تو باشه نمی خوام فعلا حرفی زده بشه
- بخاطر آسمان ؟
سعید : من که گفتم پانیذ یکم مشکل دارم باید درست بشن باید خودمو جم جور کنم می فهمی چی میگم چرا پای آسمان رو می کشی وسط
- من چیزی ازت نمی خوام سعید بخدا فقط خودتو می خوام نه خونه نه ماشین یا طلا وجواهرات اصلا برام مهم نیست ...تو چی تو می تونی اینو درک کنی چقدر دوست دارم ومی خوامت ؟ آسمانم دیگه فراموش میشه
سعیدسردگفت : درک می کنم
شام رو آوردن تو سکوت شام خوردیم بعدم سعید رفت حساب کرد وبرگشت با هم از رستوران رفتیم بیرون وسوار ماشین شدیم
- سعید میشه یکم تنقلات برام بگیری دلم حوس پفک کرده
متعجب نگاهم کرد لبخند زدم وگفتم : چرا تعجب کردی
سعید : یکم تعجب کردم اخه ...پفک
لبخندی بهم زد وگفت : مثله دختر بچه ها بهانه ای خوراکی می گیری
یه جا نگه داشت ورفت کلی برام تنقلات خرید چقدر خوب بود شروع کردم خوردن وبا لذت از هر نوع خوراکی مزه می کردم
سعید : تعارف نکنی هان
خندیدم ویه لواشک براش باز کردم ازم گرفت ومشغول خوردن شد
- چطور بود
سعید : خوب بود نکنه فکر می کنی اولین بارمه دارم لواشک می خورم
خندیدم وگفتم : اولین باره می بینم
بهم لبخند زد وگفت : ولی خیلی خوشمزه بود
وقتی برگشتیم خونه خریدامون رو نشون بقیه دادیم واونا هم کلی تعریف کردن سعید مثله همیشه گفت خسته است ورفت اتاقش که بخوابه ما هم کم کم بلند شدیم ورفتیم بخوابیم فردا روز بزرگی بود عروسی هدیه وامید چقدر خوب بود آدم به عشقش برسه
۱۵.۲k
۲۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.