اشک حسرت پارت ۱۱۵
#اشک حسرت #پارت ۱۱۵
آسمان :
چون خواهر داماد بودم وهنوز عروس داماد نیومده بودن من مجبور بودم مهمونها رو بهم معرفی کنم واین حسابی عصبیم می کرد چون برای همع سوال بود کی ازدواج کردم که کسی خبر دار نشده با دیدن سعید یه لحظه نزدیک بود قلبم وایسه پانیذم باهاش بودوداشت با مهمونها حرف می زد تا وقتی که رفت کنار مادرش وپانیذم نشست کنار مادرش پانیذ خیلی خوشگل بود وهمه ای نگاه ها طرف اون بود ومن چقدر حسادت می کردم سعید برگشت وبا دیدن من ونگاهم به روی پانیذ سرشو انداخت پایین من خیلی بد بودم که می خواستم سعید به هیشکی نزدیک نشه اونم دختر دایی اش که شک نداشتم همین روزها خبر ازدواجشون رو می شنیدم اونوقت آسمانی هم وجود نداشت
- آسمان
برگشتم طرف صدا وبه دختراخوش آمد گفتم چند از دوستای مشترک منو هدیه بودن یکی از اونا با شیطنت گفت : می بینم اینجا خیلی شلوغ پلوغ پرا از پسرای خوش تیپ ..آسمان تو هم یکی تور کن
بعد خندیدن لبخند کمرنگی زدم وگفتم : قبلا یکی منو تور کرده
دستمو آوردم بالا با دیدن حلقه جیغ وداد می زدن وکل توجه مهمونها رو به خودشون جلب می کردن دیونه ها
- عزیزم اینجا چه خبره ؟
آیدین اومد پشت سرم وایساد برگشتم نگاهش کردم
محدثه یکی از دوستام گفت : آقا داماد ایشونن
- بله آیدین ..
محدثه : خیلی بهم میاین مبارک عزیزم کی شام عروسیتون رو می خوریم ؟
آیدین رو نگاه کردم لبخندی زد وگفت : شام عروسی در کار نبود ما زیادی هول کردیم
دخترا زدن زیر خنده وکلی سربه سرمون گذاشتن نگاهی به سعید انداختم داشت با چندتا از مهمونها خوش بش می کرد
- عزیزم بهتره یکم پیش دوستات بشینی واستراحت کنی .
دخترا به زور نشوندنم وکلی سوال جوابم کردن ومن بی حوصله وسرسری جوابشون رو می دادم
که هم زمان عروس دامادم اومدن و از دست دخترا فرار کردم ورفتم استقبالشون هدیه خیلی بامزه شده بود ومن تازه حسرت لباس عروس رو می چشیدم که قسمت من نشده بود۰۰لبخندی زدم هدیه اومد کنارم وگفت : عزیزم چقدر خوشگل شدی تو
- تو هم عالی شدی زن داداش
آیدین : تبریک میگم هدیه مبارک
هدیه سرد جوابشو داد ورفت کنار امید که پیش سعید وایساده بود
آیدین : تو هم دوست داری برو کنارشون
- چرابرم تو مگه رویی واسه من گذاشتی که برم
آیدین : عزیزم امشب رو خراب نکن وبه جشن عروسی داداشت برس
با سرزنش نگاهش کردم وترجیح دادم کنار دوستام بمونم
آسمان :
چون خواهر داماد بودم وهنوز عروس داماد نیومده بودن من مجبور بودم مهمونها رو بهم معرفی کنم واین حسابی عصبیم می کرد چون برای همع سوال بود کی ازدواج کردم که کسی خبر دار نشده با دیدن سعید یه لحظه نزدیک بود قلبم وایسه پانیذم باهاش بودوداشت با مهمونها حرف می زد تا وقتی که رفت کنار مادرش وپانیذم نشست کنار مادرش پانیذ خیلی خوشگل بود وهمه ای نگاه ها طرف اون بود ومن چقدر حسادت می کردم سعید برگشت وبا دیدن من ونگاهم به روی پانیذ سرشو انداخت پایین من خیلی بد بودم که می خواستم سعید به هیشکی نزدیک نشه اونم دختر دایی اش که شک نداشتم همین روزها خبر ازدواجشون رو می شنیدم اونوقت آسمانی هم وجود نداشت
- آسمان
برگشتم طرف صدا وبه دختراخوش آمد گفتم چند از دوستای مشترک منو هدیه بودن یکی از اونا با شیطنت گفت : می بینم اینجا خیلی شلوغ پلوغ پرا از پسرای خوش تیپ ..آسمان تو هم یکی تور کن
بعد خندیدن لبخند کمرنگی زدم وگفتم : قبلا یکی منو تور کرده
دستمو آوردم بالا با دیدن حلقه جیغ وداد می زدن وکل توجه مهمونها رو به خودشون جلب می کردن دیونه ها
- عزیزم اینجا چه خبره ؟
آیدین اومد پشت سرم وایساد برگشتم نگاهش کردم
محدثه یکی از دوستام گفت : آقا داماد ایشونن
- بله آیدین ..
محدثه : خیلی بهم میاین مبارک عزیزم کی شام عروسیتون رو می خوریم ؟
آیدین رو نگاه کردم لبخندی زد وگفت : شام عروسی در کار نبود ما زیادی هول کردیم
دخترا زدن زیر خنده وکلی سربه سرمون گذاشتن نگاهی به سعید انداختم داشت با چندتا از مهمونها خوش بش می کرد
- عزیزم بهتره یکم پیش دوستات بشینی واستراحت کنی .
دخترا به زور نشوندنم وکلی سوال جوابم کردن ومن بی حوصله وسرسری جوابشون رو می دادم
که هم زمان عروس دامادم اومدن و از دست دخترا فرار کردم ورفتم استقبالشون هدیه خیلی بامزه شده بود ومن تازه حسرت لباس عروس رو می چشیدم که قسمت من نشده بود۰۰لبخندی زدم هدیه اومد کنارم وگفت : عزیزم چقدر خوشگل شدی تو
- تو هم عالی شدی زن داداش
آیدین : تبریک میگم هدیه مبارک
هدیه سرد جوابشو داد ورفت کنار امید که پیش سعید وایساده بود
آیدین : تو هم دوست داری برو کنارشون
- چرابرم تو مگه رویی واسه من گذاشتی که برم
آیدین : عزیزم امشب رو خراب نکن وبه جشن عروسی داداشت برس
با سرزنش نگاهش کردم وترجیح دادم کنار دوستام بمونم
۱۱.۱k
۲۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.