زندگی دوباره
زندگی دوباره...
پارت هشتم
--------------------------------
جونگکوک محکم دستش رو روی میز کوبید و بلند شد ...
ـ معلوم هست چه مرگته؟!...
& توعه حر،و،م زاده کی هستی که داری با خواهر من میگردی هاااا
جونگکوک محکم گلو سوهیون رو گرفت که ا.ت بلند شد
ات: جونگکوک ولش کن توروخدا...
ـ دفعه آخرت باشه با من یا خانوادم اینجوری حرف میزنی فهمیدیی؟!(داد آروم)
سوهیون که احساس خفگی میکرد با دستش روی دست جونگکوک میزد تا ولش کن ولی هر دفعه شدت دست جونگکوک بیشتر میشد ...
ات: جونگکوک توروخدا...ولش کن الان خفه میشه...
جونگکوک دستش رو برداشت مشتی تو صورت سوهیون زد
ـ دفعه بعدی دور ا.ت ببینمت،میکشمت...
سوهیون خنده ای کرد. و لب زد
& اونوقت شما کی باشی؟!
ـ شوهرش...حالا میری بیرون یا به جرم ایجاد نا امنی و رعب دستگیرت کنم؟؟
سوهیون عصبی بیرون رفت ...
ات: ممنون...
جونگکوک رونا رو بغل کرد ...
ـبریم دیگه...
بعد از ۱۸ دقیقه رسیدن به اداره پلیس
تهیونگ بدو بدو اومد پیش جونگکوک رونا بغل کرد و دوباره با قربون صدقه رفت ...
ـ من باید برم بار...حکم دستگیری نا بک جین رو گرفتم ...میای؟!
ا.ت نگاهی به جونگکوک کرد با یادآوری سری قبل داخل بار خجالت زده سرش رو انداخت پایین و آروم لب زد
ات: نه...
جونگکوک با دستش چونه ا.ت رو گرفت و سرش رو بالا آورد کمی سر خودش رو خم کرد
ـ الان از من برای چی خجالت کشیدی؟!
ات: خ،خجالت نکشیدم ...فقط یکم...
ـ میدونی نمیتونی به من دروغ بگی دیگه نه؟؟
ا.ت دست جونگکوک رو پس زد هول شده لب زد
ات:چی میگی دیگه خجالت چی میکشم ...
جونگکوک به ا.ت خیره شد
ات: فکر کنم ص،صدام میکنن برم دیگه خداحافظ...
ا.ت رفت که جونگکوک لبخندی زد
ـ دختر کوچولوی من...
سریع لبخند شو جمع کرد و آروم به پیشونیش زد
ـ چی میگی جونگکوک خفه شو ...
سمت دفتر تهیونگ حرکت کرد با دیدن تهیونگ که داره با رونا بازی میکنه لبخندی زد
ـ هی هیونگ ...میخوام برم بار برای دستگیری نا بک جین ...میای؟!
# پس رونا چی؟؟
ـ میگم ا.ت نگهداره...
#باشه ...بریم
جونگکوک رونا رو بغل کرد و پیش ات رفت...
ـ ا.ت میتونی رونا رو نگهداری من برای اتمام پرونده برم با تهیونگ؟!
ات : آره آره ...
ـ مطمئنی نمیای ؟!...
ات نگاهی به جونگکوک کرد ...
ات:آره نمیام...
جونگکوک با تهیونگ سمت بار رفت و نابکجین رو دستگیر کردند
وارد اداره شدند و بکجین رو داخل سلول اداره زندانی کردند
ا.ت همراه جونگکوک و تهیونگ بود و خواست از جلو سلول رد بشه که بکجین گفت
@تو همون دختری که اونشب تو بار زیر این پسره بودی؟!
....
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake##JUNGKOOK
پارت هشتم
--------------------------------
جونگکوک محکم دستش رو روی میز کوبید و بلند شد ...
ـ معلوم هست چه مرگته؟!...
& توعه حر،و،م زاده کی هستی که داری با خواهر من میگردی هاااا
جونگکوک محکم گلو سوهیون رو گرفت که ا.ت بلند شد
ات: جونگکوک ولش کن توروخدا...
ـ دفعه آخرت باشه با من یا خانوادم اینجوری حرف میزنی فهمیدیی؟!(داد آروم)
سوهیون که احساس خفگی میکرد با دستش روی دست جونگکوک میزد تا ولش کن ولی هر دفعه شدت دست جونگکوک بیشتر میشد ...
ات: جونگکوک توروخدا...ولش کن الان خفه میشه...
جونگکوک دستش رو برداشت مشتی تو صورت سوهیون زد
ـ دفعه بعدی دور ا.ت ببینمت،میکشمت...
سوهیون خنده ای کرد. و لب زد
& اونوقت شما کی باشی؟!
ـ شوهرش...حالا میری بیرون یا به جرم ایجاد نا امنی و رعب دستگیرت کنم؟؟
سوهیون عصبی بیرون رفت ...
ات: ممنون...
جونگکوک رونا رو بغل کرد ...
ـبریم دیگه...
بعد از ۱۸ دقیقه رسیدن به اداره پلیس
تهیونگ بدو بدو اومد پیش جونگکوک رونا بغل کرد و دوباره با قربون صدقه رفت ...
ـ من باید برم بار...حکم دستگیری نا بک جین رو گرفتم ...میای؟!
ا.ت نگاهی به جونگکوک کرد با یادآوری سری قبل داخل بار خجالت زده سرش رو انداخت پایین و آروم لب زد
ات: نه...
جونگکوک با دستش چونه ا.ت رو گرفت و سرش رو بالا آورد کمی سر خودش رو خم کرد
ـ الان از من برای چی خجالت کشیدی؟!
ات: خ،خجالت نکشیدم ...فقط یکم...
ـ میدونی نمیتونی به من دروغ بگی دیگه نه؟؟
ا.ت دست جونگکوک رو پس زد هول شده لب زد
ات:چی میگی دیگه خجالت چی میکشم ...
جونگکوک به ا.ت خیره شد
ات: فکر کنم ص،صدام میکنن برم دیگه خداحافظ...
ا.ت رفت که جونگکوک لبخندی زد
ـ دختر کوچولوی من...
سریع لبخند شو جمع کرد و آروم به پیشونیش زد
ـ چی میگی جونگکوک خفه شو ...
سمت دفتر تهیونگ حرکت کرد با دیدن تهیونگ که داره با رونا بازی میکنه لبخندی زد
ـ هی هیونگ ...میخوام برم بار برای دستگیری نا بک جین ...میای؟!
# پس رونا چی؟؟
ـ میگم ا.ت نگهداره...
#باشه ...بریم
جونگکوک رونا رو بغل کرد و پیش ات رفت...
ـ ا.ت میتونی رونا رو نگهداری من برای اتمام پرونده برم با تهیونگ؟!
ات : آره آره ...
ـ مطمئنی نمیای ؟!...
ات نگاهی به جونگکوک کرد ...
ات:آره نمیام...
جونگکوک با تهیونگ سمت بار رفت و نابکجین رو دستگیر کردند
وارد اداره شدند و بکجین رو داخل سلول اداره زندانی کردند
ا.ت همراه جونگکوک و تهیونگ بود و خواست از جلو سلول رد بشه که بکجین گفت
@تو همون دختری که اونشب تو بار زیر این پسره بودی؟!
....
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake##JUNGKOOK
- ۷.۷k
- ۰۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط