زندگی دوباره

زندگی دوباره...
پارت ششم
------------------------------------------
آروم بدن شل و سنگین جونگکوک رو بلند کرد و سمت یکی از اتاق ها برد در اتاق رو باز کرد و سمت تخت رفت جونگکوک رو آروم روی تخت گذاشت خواست برگرده که دستش توسط جونگکوک کشیده شد و روی جونگکوک افتاد
ات:چیکار می‌کنی ؟...ولم کن...
ـ ا.ت....میشه نری؟!...میخوامت...
ات:ولم کن ...تو از من بدت میاد...
ـ می‌دونم....
با یه حرکت روی ا.ت خ،یمه زد
ـ ببخشید.....
(جهت دریافت اس،مات به دایرکت مراجعه کنید)
تو حالت خواب و بیداری بودن که جونگکوک اروم زمزمه کرد
ـ دوست دارم
چشمش به ا.ت افتاد که خوابش برده نفس عمیقی کشید و چشماش رو بست
ویو صبح ...
چشماش رو باز کرد سرش درد گرفته بود نگاهی به اطراف انداخت با دیدن ا.ت که کنارش خوابیده و دیدن وضعیت خودت و ا.ت دادی کشید و از رو تخت افتاد
ا.ت آروم بلند شد
ات:چیکار می‌کنی!
ـ م،ما اینجا چیکار میکنیم چرا...
ات:کار ها و رفتار های دیشب یادت رفته؟!...گریه کردن رو پام حرف زدن با یوری بعدش هم که...
ـ امکان نداره...تو چرا پس...
ات:...هر دومون مست بودیم ...
ـ جونگکوک لباس هاش رو تنش کرد لباس های ا.ت رو هم بهش داد...با هم دیگه از بار بیرون رفتن بعد از اینکه هر کدوم خونه خودشون دوش گرفتن به اداره برگشتن تو آسانسور بودن که تهیونگ اومد با دیدن جونگکوک و ا.ت سریع سمتشون رفت
@شما دو تا معلوم هست کجا بودید؟!...نمیدونی من و رئیس چو چقدر نگران شما شدیم؟!...رونا کلی گریه کرد ...اصلا...
جونگکوک دست تهیونگ رو عقب کشید ...
ـ برات تعریف میکنم فعلا بزار برسیم ...
با هم دیگه وارد دفتر شدن رونا محکم بغل باباش رفت ...
@خب؟!
ـ(تعریف کردن ماجرا)...بعدش هم باهاش...
@جونگکوککک
ـ گوشم!...داد نزن احمق...مست بودم نفهمیدم اونم مست بود همراهی کرد ...
ته یونگ به مبل تکیه داد
@الان میخوای چیکار کنی؟!
ـ هیچی ... ما هردومون مست بودیم تهیونگ من به زور که اونکار رو انجام ندادم
@آها...من برم فعلا...
رونا آروم گوشه کت جونگکوک رو تکان داد
ـ جانم بابا؟!
# عمو ته چرا عصبانی و ناراحت بود؟!
ـ هیچی بابایی...میخوای بری پیش خاله ا.ت؟!
چشمای رونا برق زد
#میتونم؟!
ـ اوهوم...
رونا بدو بدو از دفتر خارج شد و سمت اتاق کار ا.ت رفت ..
ویو ات...
داشتم به پرونده بکجین نگاه میکردم که در زده شد
ات:بیا تو...
#خاله ا.تت...دستم به دستگیره نمیرسهه...
تک خنده ایی کردم
ات:از دست تو وروجک
در رو باز کرد
ات:ببینم بدونم اجازه بابات که نیامدی نه؟!
ادامه کامنت...
نظر یادت نره رفیق!

#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#JUNGKOOK
دیدگاه ها (۱۵)

زندگی دوباره...پارت هفتم -----------------------------------...

زندگی دوباره...پارت هشتم --------------------------------جون...

زندگی دوباره...پارت پنجم -----------------------------------...

زندگی دوباره...پارت چهارم -------------------------------ویو...

تکپارتی اسمات از تهیونگ و جونگکوک و ا،ت ا،ت ویوسلام من ا،تم ...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط