🔹 او را.... (۱۱۷)
🔹 #او_را.... (۱۱۷)
انتظار داشتم که خیلی سنگین باشه وهمون لحظه ی اول گردنم کج بشه، اما خیلی سبک بود 😳
تو آینه خودم رو نگاه کردم .
اینقدر گشاد بود که هیچچیز از هیکلم رو مشخص نمیکرد! 😕
جلوی آویزون شدن لب و لوچم رو گرفتم و زیرلب گفتم "داره بدجور حالت گرفته میشه ها جناب نَفْس!" 😏
یه بار دیگه سر تا پام رو نگاه کردم.
لبخندی صورتم رو پر کرد
اونقدرا هم که فکرمیکردم بد نبود!!
به طرف خانم فروشنده که حالا چشماش داشت برق میزد برگشتم
- هزار اللّه اکبر! هزار ماشاءالله...چقدر خوب شدی تو دختر!
- ممنونم ازتون! لطف دارین. ببخشید اسم این مدل چیه؟؟
- لبنانیه گلم. لبنانی!
- خیلی قشنگه، همین رو میبرم...
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-صد-و-هفدهم/
انتظار داشتم که خیلی سنگین باشه وهمون لحظه ی اول گردنم کج بشه، اما خیلی سبک بود 😳
تو آینه خودم رو نگاه کردم .
اینقدر گشاد بود که هیچچیز از هیکلم رو مشخص نمیکرد! 😕
جلوی آویزون شدن لب و لوچم رو گرفتم و زیرلب گفتم "داره بدجور حالت گرفته میشه ها جناب نَفْس!" 😏
یه بار دیگه سر تا پام رو نگاه کردم.
لبخندی صورتم رو پر کرد
اونقدرا هم که فکرمیکردم بد نبود!!
به طرف خانم فروشنده که حالا چشماش داشت برق میزد برگشتم
- هزار اللّه اکبر! هزار ماشاءالله...چقدر خوب شدی تو دختر!
- ممنونم ازتون! لطف دارین. ببخشید اسم این مدل چیه؟؟
- لبنانیه گلم. لبنانی!
- خیلی قشنگه، همین رو میبرم...
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-صد-و-هفدهم/
۴.۰k
۱۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.