(روز بعد)
(روز بعد)
لباس اسلاید 3
_ته تههه
ته: جان؟
_امشب میای خونمون؟
باهم تیکتاک بریم..
ته: اوک با....
قبل اینکه حرفش تموم شه مدیر میادو
مدیر: بچه ها دبیر این زنگ خانمش تصادف کرده و نمیتونه بیاد.. و از اونجایی ک بقیه زنگ ها رو هم باهاش بودین امروز رو تعطیل هستین اونایی که میخوان بمونن بمونن و اونایی ک میخوان برن برن..
اها دخترم لیا..
_بله عمو؟
جنی: عمو؟"زیر لب
مدیر: خانوادت گفتن حالتو بپرسم.. خوبی
_خیلی خوبم ممنون بابت لطفتون..
مدیر: خواهش میکنم عزیزم.. ا اونایی که باعث حال بدت میشن دوری کن.. نمیخوام اسیبی ببینی
_قطعاااا دوری میکنممم مطمئن باشین نمیرم سمت اونا
اها میشه جامو عوض کنم؟ چن بعضیا میخوان دوس دختراشون کنارشون بشینن..
مدیر: البته
_ممنون
حالا کجا بشینممممم؟
یونا: پیش من..
همه حتی مدیر به سمت صدا برگشتن
_ت.. تووووووو
یونا: م.. مننننن
لیا بدو بدو رفت و پرید بغل یونا..
_کی اومدی ابن مدرسه؟
یونا: من ا همون اولم ت این مدرسه بودم... فق ی چن روز مریض بودم
_عهررررر کجا میشینی بیام پیشت
یونا: اونجا
به پشت جیمین اشاره کرد...
خدااا بازم بش نزدیکم.. اما حداقل دوستام نزدیکمننن
یونا، ته و هانا
_پیش به سوی صندلی کیم یونااااا
همه: خنده"
_چیرا میخندین؟
وقتایی که تعجب میکنم یا از یه موضوعی سر در نمیارم چشام درشت میشه و سرمو کج میکنم همه میگن خیلی کیوت میشی
ته: عاححححح کوک بیا یه همزاد پیدا کردیییی
کوک با تعجب برگشت سمت ته.. درس قیافش شبی خدم شده بود..
ناخودآگاه دستمو گذاشتم رو قلبمو چشمامو ا شدت کیوتیش بستمو گفتم عهرر
(عین این عکس کوک اسلاید2)
ته: دیدییییی؟ لیا و یونام اینجور شدن..
رفتم سمت کوک و لپاشو کشیدم و بغلش کردم
_کیوتتتتتتتتتتتتت
تازه ب شباهت خدمو کوک پی بردم
_چرا انقد منو ت شبیهیم؟
کوک: منم میخواسم همینو بگم.. چرا انقد شبیهمیم؟
_ولش ب قول ته شاید همزادیم..
گفتم و یه لبخند خرگوشی زدم
اونم متقابلا همین کارو کرد که صدا بقیه در اومد
همه: کیوتتتتتتتتتتتتت
جنی: بسه دیه.. بیاین ج ح
_موافقمممم بریم جرات حقیقت یوهووووو
وِی بالا پایین میپرد و بقیه میخندند..
خلاصه صندلی هارو کنار هم چیدیم و شروع کردیم به بازی...
---------
متاسفانه از اونجایی که نتونستم عکس کوک رو پیدا کنم.. اگ تهکوکر باشین نباشینم فرقی نمیکنه... اون کلیپه ک میگه کوک تهیونگو نمیتونه...
اون.. نمد واییی پیداش نمکنمممم
لباس اسلاید 3
_ته تههه
ته: جان؟
_امشب میای خونمون؟
باهم تیکتاک بریم..
ته: اوک با....
قبل اینکه حرفش تموم شه مدیر میادو
مدیر: بچه ها دبیر این زنگ خانمش تصادف کرده و نمیتونه بیاد.. و از اونجایی ک بقیه زنگ ها رو هم باهاش بودین امروز رو تعطیل هستین اونایی که میخوان بمونن بمونن و اونایی ک میخوان برن برن..
اها دخترم لیا..
_بله عمو؟
جنی: عمو؟"زیر لب
مدیر: خانوادت گفتن حالتو بپرسم.. خوبی
_خیلی خوبم ممنون بابت لطفتون..
مدیر: خواهش میکنم عزیزم.. ا اونایی که باعث حال بدت میشن دوری کن.. نمیخوام اسیبی ببینی
_قطعاااا دوری میکنممم مطمئن باشین نمیرم سمت اونا
اها میشه جامو عوض کنم؟ چن بعضیا میخوان دوس دختراشون کنارشون بشینن..
مدیر: البته
_ممنون
حالا کجا بشینممممم؟
یونا: پیش من..
همه حتی مدیر به سمت صدا برگشتن
_ت.. تووووووو
یونا: م.. مننننن
لیا بدو بدو رفت و پرید بغل یونا..
_کی اومدی ابن مدرسه؟
یونا: من ا همون اولم ت این مدرسه بودم... فق ی چن روز مریض بودم
_عهررررر کجا میشینی بیام پیشت
یونا: اونجا
به پشت جیمین اشاره کرد...
خدااا بازم بش نزدیکم.. اما حداقل دوستام نزدیکمننن
یونا، ته و هانا
_پیش به سوی صندلی کیم یونااااا
همه: خنده"
_چیرا میخندین؟
وقتایی که تعجب میکنم یا از یه موضوعی سر در نمیارم چشام درشت میشه و سرمو کج میکنم همه میگن خیلی کیوت میشی
ته: عاححححح کوک بیا یه همزاد پیدا کردیییی
کوک با تعجب برگشت سمت ته.. درس قیافش شبی خدم شده بود..
ناخودآگاه دستمو گذاشتم رو قلبمو چشمامو ا شدت کیوتیش بستمو گفتم عهرر
(عین این عکس کوک اسلاید2)
ته: دیدییییی؟ لیا و یونام اینجور شدن..
رفتم سمت کوک و لپاشو کشیدم و بغلش کردم
_کیوتتتتتتتتتتتتت
تازه ب شباهت خدمو کوک پی بردم
_چرا انقد منو ت شبیهیم؟
کوک: منم میخواسم همینو بگم.. چرا انقد شبیهمیم؟
_ولش ب قول ته شاید همزادیم..
گفتم و یه لبخند خرگوشی زدم
اونم متقابلا همین کارو کرد که صدا بقیه در اومد
همه: کیوتتتتتتتتتتتتت
جنی: بسه دیه.. بیاین ج ح
_موافقمممم بریم جرات حقیقت یوهووووو
وِی بالا پایین میپرد و بقیه میخندند..
خلاصه صندلی هارو کنار هم چیدیم و شروع کردیم به بازی...
---------
متاسفانه از اونجایی که نتونستم عکس کوک رو پیدا کنم.. اگ تهکوکر باشین نباشینم فرقی نمیکنه... اون کلیپه ک میگه کوک تهیونگو نمیتونه...
اون.. نمد واییی پیداش نمکنمممم
۴.۳k
۰۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.