یونجی با استرس بازوی جونگ کوک رو گرفت جونگ کوک لطفا باید دوباره تبدیل ...
"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕¹⁴"
یونجی با استرس بازوی جونگ کوک رو گرفت. "جونگ کوک… لطفاً… باید دوباره تبدیل به گربه بشی!"
جونگ کوک با اخم نگاهش کرد. "چرا؟"
"چون… چون سونگ هو پشت دره! نمیتونه تو رو این شکلی ببینه!"
چشمای جونگ کوک باریک شد. "اون باز اومده اینجا؟ اونم این وقت شب؟"
"آره… نمیدونم چرا ولی… لطفاً جونگ کوک… فقط تا وقتی که بره!"
جونگ کوک به آرومی چند قدم عقب رفت. نفسش رو با فشار بیرون داد. چشماش به طرز خطرناکی تیره شدن.
"فقط بهت نزدیک نشه."
یونجی با تعجب گفت: "چی؟"
جونگ کوک با لحن جدی و عصبی گفت: "اگه بهت نزدیک بشه…" یه لبخند تاریک روی لباش نشست. "قول نمیدم همین گربهای که هستم بمونم."
یونجی با ناباوری گفت: "جونگ کوک…"
جونگ کوک قدمی جلو اومد. صورتش به صورت یونجی نزدیک شد. "فقط کافیه اون دستشو بهت بزنه… اون وقت دیگه مسئول چیزی که اتفاق میفته، نیستم."
چشمای یونجی از تعجب گرد شد. "جونگ کوک… داری منو میترسونی!"
جونگ کوک لبخند خطرناکی زد. "نگران نباش… من فقط از چیزی که مال منه، مراقبت میکنم."
یونجی حس کرد گونههاش داغ شدن. "حالا… لطفاً… فقط تبدیل شو!"
جونگ کوک نفسش رو بیرون داد. "باشه… فقط به خاطر تو."
نور سفید اطرافش پیچید. چشماش یه لحظه درخشید و بدنش به آرومی کوچیک شد.
"میو~"
یونجی به گربهای که حالا جلوی پاش نشسته بود، نگاه کرد. شدو (جونگ کوک) با چشمای مشکی و براقش به یونجی زل زده بود.
"میو~"
"خب… امیدوارم لازم نشه بهش حمله کنی…" یونجی نفسش رو بیرون داد و شدو رو بغل کرد.
وقتی به سمت در میرفت، صدای خفهی شدو رو شنید که زیر لب گفت:
"قول نمیدم "
ادامه دارد...!؟
یونجی با استرس بازوی جونگ کوک رو گرفت. "جونگ کوک… لطفاً… باید دوباره تبدیل به گربه بشی!"
جونگ کوک با اخم نگاهش کرد. "چرا؟"
"چون… چون سونگ هو پشت دره! نمیتونه تو رو این شکلی ببینه!"
چشمای جونگ کوک باریک شد. "اون باز اومده اینجا؟ اونم این وقت شب؟"
"آره… نمیدونم چرا ولی… لطفاً جونگ کوک… فقط تا وقتی که بره!"
جونگ کوک به آرومی چند قدم عقب رفت. نفسش رو با فشار بیرون داد. چشماش به طرز خطرناکی تیره شدن.
"فقط بهت نزدیک نشه."
یونجی با تعجب گفت: "چی؟"
جونگ کوک با لحن جدی و عصبی گفت: "اگه بهت نزدیک بشه…" یه لبخند تاریک روی لباش نشست. "قول نمیدم همین گربهای که هستم بمونم."
یونجی با ناباوری گفت: "جونگ کوک…"
جونگ کوک قدمی جلو اومد. صورتش به صورت یونجی نزدیک شد. "فقط کافیه اون دستشو بهت بزنه… اون وقت دیگه مسئول چیزی که اتفاق میفته، نیستم."
چشمای یونجی از تعجب گرد شد. "جونگ کوک… داری منو میترسونی!"
جونگ کوک لبخند خطرناکی زد. "نگران نباش… من فقط از چیزی که مال منه، مراقبت میکنم."
یونجی حس کرد گونههاش داغ شدن. "حالا… لطفاً… فقط تبدیل شو!"
جونگ کوک نفسش رو بیرون داد. "باشه… فقط به خاطر تو."
نور سفید اطرافش پیچید. چشماش یه لحظه درخشید و بدنش به آرومی کوچیک شد.
"میو~"
یونجی به گربهای که حالا جلوی پاش نشسته بود، نگاه کرد. شدو (جونگ کوک) با چشمای مشکی و براقش به یونجی زل زده بود.
"میو~"
"خب… امیدوارم لازم نشه بهش حمله کنی…" یونجی نفسش رو بیرون داد و شدو رو بغل کرد.
وقتی به سمت در میرفت، صدای خفهی شدو رو شنید که زیر لب گفت:
"قول نمیدم "
ادامه دارد...!؟
- ۳.۷k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط