دینگ دانگ

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕¹³"



"دینگ… دانگ…"

یونجی با تعجب گفت: "این موقع شب کی می‌تونه باشه؟"

جونگ کوک هم اخم کرد. "نصف شب؟ عجیب نیست؟"

یونجی از تخت پایین اومد و به سمت در رفت. از پشت شیشه‌ی در نگاهی انداخت و همون لحظه، چشماش از تعجب گشاد شد.

"سونگ هو؟!"

سونگ هو با یه لبخند مصنوعی پشت در ایستاده بود. دستش توی جیبش بود و با آرامش به در نگاه می‌کرد.

"نه… نه… این امکان نداره!" یونجی با ترس زیر لب گفت. سریع به سمت جونگ کوک برگشت که با اخم ایستاده بود.

"یونجی… کیه؟" جونگ کوک با صدای جدی پرسید.

یونجی با استرس گفت: "سونگ هو! اون اومده اینجا! این موقع شب چرا باید بیاد؟!"

جونگ کوک چشماش باریک شد. "سونگ هو؟"

یونجی با نگرانی گفت: "آره… جونگ کوک! باید یه کاری کنیم! اون نمی‌تونه تو رو این‌طوری ببینه!"

"خب… ببینه که چی؟"

"آخه…! تو یه گربه بودی و حالا آدمی!! فکر می‌کنی اگه اینو بفهمه چه اتفاقی میفته؟!"

جونگ کوک با خونسردی گفت: "خب… پس باید بفرستیمش بره."

"نه!! اون اگه بفهمه تو اینجایی، ممکنه مشکوک بشه! جونگ کوک…" یونجی با التماس بهش نگاه کرد. "لطفاً… دوباره تبدیل به گربه شو!"

جونگ کوک با حالت جدی گفت: "چی؟"

یونجی به سمتش رفت و با دستاش بازوهای جونگ کوک رو گرفت. "لطفاً… فقط برای چند دقیقه! فقط تا وقتی که سونگ هو بره!"

جونگ کوک نفسش رو با فشار بیرون داد. "خب… بذار ببینم…"

اون چند قدم عقب رفت. یه نور سفیدِ ملایم دور بدنش پیچید. چشماش درخشش عجیبی گرفتن.

یونجی با حیرت بهش نگاه می‌کرد.

لبخند محوی گوشه‌ی لبای جونگ کوک نشست. "یونجی… فقط به خاطر تو."

نور سفید شدیدتر شد. جونگ کوک چشم‌هاشو بست. بدنش آروم‌آروم کوچیک‌تر شد. نور مثل یه موج نرم، دورش پیچید.

و بعد…

"میو~"

یونجی با حیرت به پایین نگاه کرد. یه گربه‌ی سفید، با چشمای مشکی درشت، درست همون‌طور که اولین بار دیده بود، روی زمین نشسته بود.

"شـــدو…" یونجی با حیرت زمزمه کرد.

شدو (جونگ کوک) با چشمای درشت و براقش به یونجی نگاه کرد و گفت: "میو~"

یونجی لبخند کوچیکی زد. "عالی شد…"

سونگ هو دوباره زنگ رو فشار داد. "یونجی؟ اونجایی؟"

یونجی نفسش رو بیرون داد، شدو (جونگ کوک) رو بغل کرد و به سمت در رفت.

"خب… حالا بیا ببینم سونگ هو این وقت شب چی می‌خواد…"
"خشم پنهان"

یونجی با استرس بازوی جونگ کوک رو گرفت. "جونگ کوک… لطفاً… باید دوباره تبدیل به گربه بشی!"

جونگ کوک با اخم نگاهش کرد. "چرا؟"

"چون… چون سونگ هو پشت دره! نمی‌تونه تو رو این شکلی ببینه!"

چشمای جونگ کوک باریک شد. "اون باز اومده اینجا؟ اونم این وقت شب؟"

"آره… نمی‌دونم چرا ولی… لطفاً جونگ کوک… فقط تا وقتی که بره!"



ادامه دارد...!؟
دیدگاه ها (۰)

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕¹⁴"یونجی با استرس بازوی جونگ کوک رو گرفت. "جونگ کو...

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕¹⁵"یونجی نفسش رو با استرس بیرون داد، در رو باز کرد...

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕¹²"جونگ کوک لبخند کجی زد. "آره، ولی گربه بودن به ا...

کیا بیدارن علامه حضور کنید پارته بعد رو بزارم😂

black flower(p,238)

یادتونه جونگ کوک اومد لایو و همه داشتن می گفتن که تو خونه جو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط