یونجی نفسش رو با استرس بیرون داد در رو باز کرد و سعی کرد ...
"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕¹⁵"
یونجی نفسش رو با استرس بیرون داد، در رو باز کرد و سعی کرد لبخند بزنه تا استرسی که توی دلش بود رو پنهون کنه.
"سونگ هو؟ این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟"
سونگ هو با لبخند تصنعی جلو اومد. "فکر کردم شاید تنها باشی… گفتم یه سر بزنم."
یونجی که هنوز شدو (جونگ کوک) رو توی بغلش نگه داشته بود، با تردید گفت: "آهان… خب… بیا تو."
سونگ هو وارد خونه شد. چشمش مستقیم به گربهای که توی بغل یونجی بود افتاد. ابروهاش کمی به هم گره خورد.
"اون… هنوز اینجاست؟"
یونجی لبخند کمرنگی زد. "آره، هنوز اینجاست."
سونگ هو لبخند مصنوعیاش رو حفظ کرد. "عجیبه… فکر میکردم اون گربه فقط یه اتفاق موقتی باشه."
بعد، سونگ هو با حالت صمیمی به سمت یونجی قدم برداشت. دستش رو بالا آورد تا یونجی رو بغل کنه.
اما همون لحظه، شدو (جونگ کوک) توی بغل یونجی، غرش کوتاه و خطرناکی کرد.
"غررر…"
سونگ هو برای یه لحظه سر جاش خشک شد. لبخندش محو شد.
یونجی با تعجب به شدو نگاه کرد. "شدو…؟"
سونگ هو با اخم به شدو نگاه کرد. "این… این چرا اینطوری رفتار میکنه؟"
شدو (جونگ کوک) با چشمای تیز و سیاه، مستقیم به سونگ هو نگاه میکرد. گوشهاش کمی عقب رفته بود و دمش با عصبانیت تکون میخورد.
یونجی سریع یه قدم به عقب برداشت و با خجالت گفت: "فکر کنم فقط… فقط یه کم خسته شده…"
سونگ هو سعی کرد خودش رو ریلکس نشون بده. لبخند محوی زد. "آره… شاید همین باشه."
اما چشماش یه لحظه برق عجیبی زد. با لحنی آروم گفت: "به هر حال… فکر میکردم این گربه رو فرستادی بره. چون… خب… دیدی که با من چطوری رفتار کرد."
یونجی با تعجب گفت: "منظورت چیه؟"
سونگ هو اخم کوچیکی کرد و سعی کرد حالتش رو کنترل کنه. "هیچی… فقط فکر میکردم… این گربه یه کم زیادی حساسه."
شدو (جونگ کوک) توی بغل یونجی، یه بار دیگه غرش کوتاهی کرد. دمش با شدت بیشتری تکون خورد.
سونگ هو با لحن مظلومانه گفت: "یعنی… به خاطر رفتار من بود؟ فکر میکنی من باعث شدم اینطوری بشه؟"
یونجی با تردید گفت: "اممم… نه… شدو فقط یه کم… محافظهکار شده…"
سونگ هو لبخند محوی زد. "محافظهکار؟ نسبت به من؟ عجیب نیست؟"
شدو با نگاه تیز و تهدیدآمیزش به سونگ هو خیره شده بود. چشماش برق خطرناکی داشت.
سونگ هو سعی کرد نگاه شدو رو نادیده بگیره. "به هر حال… امیدوارم این گربه دیگه مشکلی درست نکنه…"
یونجی لبخند مصنوعی زد. "نه… فکر نکنم."
اما شدو با چشمای تیرهاش، هنوز به سونگ هو زل زده بود. انگار منتظر یه حرکت اشتباه بود تا بهش حمله کنه…
ادامه دارد...!؟
یونجی نفسش رو با استرس بیرون داد، در رو باز کرد و سعی کرد لبخند بزنه تا استرسی که توی دلش بود رو پنهون کنه.
"سونگ هو؟ این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟"
سونگ هو با لبخند تصنعی جلو اومد. "فکر کردم شاید تنها باشی… گفتم یه سر بزنم."
یونجی که هنوز شدو (جونگ کوک) رو توی بغلش نگه داشته بود، با تردید گفت: "آهان… خب… بیا تو."
سونگ هو وارد خونه شد. چشمش مستقیم به گربهای که توی بغل یونجی بود افتاد. ابروهاش کمی به هم گره خورد.
"اون… هنوز اینجاست؟"
یونجی لبخند کمرنگی زد. "آره، هنوز اینجاست."
سونگ هو لبخند مصنوعیاش رو حفظ کرد. "عجیبه… فکر میکردم اون گربه فقط یه اتفاق موقتی باشه."
بعد، سونگ هو با حالت صمیمی به سمت یونجی قدم برداشت. دستش رو بالا آورد تا یونجی رو بغل کنه.
اما همون لحظه، شدو (جونگ کوک) توی بغل یونجی، غرش کوتاه و خطرناکی کرد.
"غررر…"
سونگ هو برای یه لحظه سر جاش خشک شد. لبخندش محو شد.
یونجی با تعجب به شدو نگاه کرد. "شدو…؟"
سونگ هو با اخم به شدو نگاه کرد. "این… این چرا اینطوری رفتار میکنه؟"
شدو (جونگ کوک) با چشمای تیز و سیاه، مستقیم به سونگ هو نگاه میکرد. گوشهاش کمی عقب رفته بود و دمش با عصبانیت تکون میخورد.
یونجی سریع یه قدم به عقب برداشت و با خجالت گفت: "فکر کنم فقط… فقط یه کم خسته شده…"
سونگ هو سعی کرد خودش رو ریلکس نشون بده. لبخند محوی زد. "آره… شاید همین باشه."
اما چشماش یه لحظه برق عجیبی زد. با لحنی آروم گفت: "به هر حال… فکر میکردم این گربه رو فرستادی بره. چون… خب… دیدی که با من چطوری رفتار کرد."
یونجی با تعجب گفت: "منظورت چیه؟"
سونگ هو اخم کوچیکی کرد و سعی کرد حالتش رو کنترل کنه. "هیچی… فقط فکر میکردم… این گربه یه کم زیادی حساسه."
شدو (جونگ کوک) توی بغل یونجی، یه بار دیگه غرش کوتاهی کرد. دمش با شدت بیشتری تکون خورد.
سونگ هو با لحن مظلومانه گفت: "یعنی… به خاطر رفتار من بود؟ فکر میکنی من باعث شدم اینطوری بشه؟"
یونجی با تردید گفت: "اممم… نه… شدو فقط یه کم… محافظهکار شده…"
سونگ هو لبخند محوی زد. "محافظهکار؟ نسبت به من؟ عجیب نیست؟"
شدو با نگاه تیز و تهدیدآمیزش به سونگ هو خیره شده بود. چشماش برق خطرناکی داشت.
سونگ هو سعی کرد نگاه شدو رو نادیده بگیره. "به هر حال… امیدوارم این گربه دیگه مشکلی درست نکنه…"
یونجی لبخند مصنوعی زد. "نه… فکر نکنم."
اما شدو با چشمای تیرهاش، هنوز به سونگ هو زل زده بود. انگار منتظر یه حرکت اشتباه بود تا بهش حمله کنه…
ادامه دارد...!؟
- ۳.۳k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط