فیک عوضی قلدر (p24)

فیک عوضی قلدر (p24)




ویو ات: سر کلاس بودم و با خودکار تو دستم بازی میکردم. جیمین ردیف سوم نشسته بود .. سرم رو روی میز گذاشتم و از پشت بهش خیره شدم. دیشب که روی شونش خوابم برد اون منو برده بود تو اتاق؟ یعنی بغلم کرده بود؟ ، یه جورایی خجالت اوره چون ما حتی دوست هم به حساب نمیایم ولی ...
من بهش مدیونم ، اگه بخاطر اون نبود من هنوز بازیچه هیونجین بو....

-خانم کیم!؟؟

با صدای دبیر فیزیک رشته افکارم پاره شد و از جا پریدم . همه بچه ها سمت من برگشتن .. به جز جیمین که انگار اتفاق خاصی نیوفتاده باشه نگاهش به میز بود و انگار داشت چیزی مینوشت.

خودمو جمع و جور کردم و به اقای چا خیره شدم

-به نظر میاد این درس رو خوب بلدین چون بی اهمیت به توضیحات من تو کلاس چرت میزنین . چطوره این مسئله رو شما حل کنید ؟

کارم ساخته بود ، هول کردم بدون هیچ حرفی با تردید از جا بلند شدم و رفتم سمت تخته

داشتم از کنار نیکمت جیمین رد میشدم که محسوس یه کاغذ کوچیک داد به دستم ، دبیر حواسش به کتاب بود و منتظر بود که برم پا تخته برای همین نفهمید .. بدون اینکه ضایع بازی دربیارم کاغذ رو گرفتم ، جواب مسئله کوتاه بود. سریع حفظش کردم و کاغذ رو مچاله کردم و توی جیب شلوارم گذاشتم.

-خب!؟

اقای چا سرشو از کتاب بلند کرد و منتظر جوابم بود ، جواب رو پای تخته نوشتم و برگشتم سمتش

-خوبه

با تاییدش بی حرف سمت نیمکتم رفتم .. بیخیال ، دوباره نجاتم داد . این پسر فرشتس؟
داشتم میرفتم بشینم که با لبخند رو اعصابش بهم چشمک زد
ودف؟
دارم به این نتیجه میرسم که اون واقعا یه فرشتس

منتها یه فرشته عوضی

...

-واقعا اینجا برای ماعه؟؟

سویون با ذوق پرسید و با خنده در حالی که نگاهش بین ستون ها و در و دیوارا میچرخید عقب عقب رفت.

هیونجین هم که از ذوق سویون لبخند رو لبش اومده بود دست به جیب سمتش رفت

-معلومه

سویون بی تاب بغلش پرید و دستاشو دور گردنش انداخت و خندید

-یا یا ، کیم سویون نباید بیشتر مراقب باشی!؟ نا سلامتی دختر من تو شکمته

سویون به حالت بانمکی جدی شد و در حالی که دستش دور گردن هیونجین بود ازش فاصله گرفت تا مقابل صورتش حرف بزنه

-کی گفته دختره؟

-کی گفته دختر نیست؟

-هیونجین من پسر میخوام

-که مثل باباش خوش قیافه بشه؟

-یاا این اعتماد به نفس از کجا میاد؟

-میدونی چرا من دختر میخوام؟

-؟؟

-چون مطمئنم مثل مامانش خنده هاش اهنگ مورد علاقم میشن

-هیونجین...

سویون با خوشحالی چشمای هیونجین رو از نظر گذروند یکدفعه نگاهش رنگ نا امیدی گرفت و حلقه دستاشو باز کرد و یه قدم عقب رفت

- و.ولی نامادریم نمیزاره ازدواج کنیم

-راجبش حرف زدیم

-و.ولی

-گفتم بسپارش به من ، باشه؟

-هوم

با آرامش از اطمینانی که از هیونجین گرفته بود به آرومی جلو رفت و بغلش کرد ، انگار که تو اون ترین جای دنیا پناه گرفته و سرشو گذاشت رو شونش...

رفقا واقن عذر میخوام پارت خیلی دیر شد منکه حالم خوب نبود نتونستم بنویسم ولی یکی از دوستان عزیز لطف کرد و پارت جدید نوشت و به نظرم واقعا عالیه ازش بی نهایت ممنونم

لایک : 140
دیدگاه ها (۵۰)

فیک عوضی قلدر (p25)

فیک عوضی قلدر (p26)

فیک عوضی قلدر (p23)

فضای مدرسه ( فیک عوضی قلدر )

شوهر دو روزه. پارت۸۴

#تک_پارتیماه روشن من ساعت 8شب بود. از خونه بیرون رفتم تا کمی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط