تقاص عشق
« تقاص عشق »
پارت ۶۶
جیمین با تعجب به دکتر گفت
جیمین : این حقیقت داره
دکتر : آره خانم حاملست
اونجی چشم هایش پر از اشک شدن جیمین از آزمایشگاه خارج شد اونجی هم با بدو دنبالش رفت
اونجی : هیونگ صبرم کن
جیمین با عصبانیت رو بهش کرد
جیمین : چطور من اینو بپزیرم که بچه اون عوضی تو شکمه خواهرم باشه مگه یادت رفته که چه بلا های سرت آورد
جیمین شونه های اونجی رو گرفت و با عصبانیت گفت
جیمین : نمیخواهی که بچه اون عوضی رو نگهداری
اونجی اشک هایش ریختن و با گریه گفت
اونجی : هیو..نگ... م من میخوام این بچه رو نگهدارم
جیمین با عصبانیت گفت
جیمین : همه این بلا ها رو اون خانواده سرمون آورد ولی تو .....
بعد از این حرفاش با عصبانیت از آنجا رفت
اونجی با گریه با خودش زمزمه کرد
اونجی : چطور سه ماه نفهمیدم
جیمین به سمته اتاق دینا رفت و وارده اتاق شد با دیدن ات که کناره دینا نشسته بود لباس دینا رو عوض کرده بود و داشت کافشن اش را می پوشوند با عصبانیت رفت سمتش
و با صدای بلند گفت
جیمین : بهش دست نزن
ات شوکه شد از این رفتار جیمین کافشن دینا رو گذاشت و از رویه تخت بلند شد و شوکه گفت
ات : چشیده جیمین چرا اینجوری میگی
جیمین : همین حالا از اینجا برو
ات : جیمین چت شده
جیمین بدو توجه به ات رفت سمته دینا و کافشن اش را برداشت و پوشوندش
ات چشم هایش پر از اشک شدن بغض تویه گلوش میپیچد با عصبانیت سمته در رفت و درو باز کرد و از اتاق خارج شد
جیمین کلای دینا رو گذاشت رویه سرش و کفش هاشو پاش کرد
اسلاید ۲ لباس دینا
دینا : بابایی با خانم معلم چلا اینجولی لفتال کلدی
جیمین : دینا تو به اینا فکر نکن
دکتر وارده اتاق شد و آمد سمته جیمین
روبه دینا کرد
دکتر : آماده شدی پرنسس
دینا : اله میخواهیم بلیم
دکتر : دیگه میتونید برید آقای پارک واسه پرنسس یکم دارو نوشتم میتونید اون رو بگیرید و دیگه مرخصه
جیمین : خیلی ممنونم حتما دارو هارو میگیریم
دینا : اما من دالو نمیخولم
جیمین دینا رو بغل کرد و بعد از تشکر کردن از دکتر از اتاق خارج شد بعد از گرفتن دارو ها به حیاط بیمارستان رفت
دینا همش با خودش حرف میزد و میگفت
دینا : دالو نمیخولم بد مزست بابایی من کاکائو میخوام دالو نمیخولم
جیمین سوار ماشین شد دینا رو رویه پاهاش نشوند و حرکت کرد دینا دست های کوچیک اش را رویه فرمون ماشین گذاشته بود و همش با دهنه کوچیک اش صدای ماشین در میآورد ....
پارت ۶۶
جیمین با تعجب به دکتر گفت
جیمین : این حقیقت داره
دکتر : آره خانم حاملست
اونجی چشم هایش پر از اشک شدن جیمین از آزمایشگاه خارج شد اونجی هم با بدو دنبالش رفت
اونجی : هیونگ صبرم کن
جیمین با عصبانیت رو بهش کرد
جیمین : چطور من اینو بپزیرم که بچه اون عوضی تو شکمه خواهرم باشه مگه یادت رفته که چه بلا های سرت آورد
جیمین شونه های اونجی رو گرفت و با عصبانیت گفت
جیمین : نمیخواهی که بچه اون عوضی رو نگهداری
اونجی اشک هایش ریختن و با گریه گفت
اونجی : هیو..نگ... م من میخوام این بچه رو نگهدارم
جیمین با عصبانیت گفت
جیمین : همه این بلا ها رو اون خانواده سرمون آورد ولی تو .....
بعد از این حرفاش با عصبانیت از آنجا رفت
اونجی با گریه با خودش زمزمه کرد
اونجی : چطور سه ماه نفهمیدم
جیمین به سمته اتاق دینا رفت و وارده اتاق شد با دیدن ات که کناره دینا نشسته بود لباس دینا رو عوض کرده بود و داشت کافشن اش را می پوشوند با عصبانیت رفت سمتش
و با صدای بلند گفت
جیمین : بهش دست نزن
ات شوکه شد از این رفتار جیمین کافشن دینا رو گذاشت و از رویه تخت بلند شد و شوکه گفت
ات : چشیده جیمین چرا اینجوری میگی
جیمین : همین حالا از اینجا برو
ات : جیمین چت شده
جیمین بدو توجه به ات رفت سمته دینا و کافشن اش را برداشت و پوشوندش
ات چشم هایش پر از اشک شدن بغض تویه گلوش میپیچد با عصبانیت سمته در رفت و درو باز کرد و از اتاق خارج شد
جیمین کلای دینا رو گذاشت رویه سرش و کفش هاشو پاش کرد
اسلاید ۲ لباس دینا
دینا : بابایی با خانم معلم چلا اینجولی لفتال کلدی
جیمین : دینا تو به اینا فکر نکن
دکتر وارده اتاق شد و آمد سمته جیمین
روبه دینا کرد
دکتر : آماده شدی پرنسس
دینا : اله میخواهیم بلیم
دکتر : دیگه میتونید برید آقای پارک واسه پرنسس یکم دارو نوشتم میتونید اون رو بگیرید و دیگه مرخصه
جیمین : خیلی ممنونم حتما دارو هارو میگیریم
دینا : اما من دالو نمیخولم
جیمین دینا رو بغل کرد و بعد از تشکر کردن از دکتر از اتاق خارج شد بعد از گرفتن دارو ها به حیاط بیمارستان رفت
دینا همش با خودش حرف میزد و میگفت
دینا : دالو نمیخولم بد مزست بابایی من کاکائو میخوام دالو نمیخولم
جیمین سوار ماشین شد دینا رو رویه پاهاش نشوند و حرکت کرد دینا دست های کوچیک اش را رویه فرمون ماشین گذاشته بود و همش با دهنه کوچیک اش صدای ماشین در میآورد ....
- ۱۰.۲k
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط