تقاص عشق
« تقاص عشق »
پارت ۶۴
ات بعد از گرفتن دوشی حوله را دوره کمرش پیچید و از حمام آمد بیرون سمته کمد رفت و دره کمد را باز کرد
ات : چی بپوشم
ات استایل خاصی داشت ولی الان بخاطر اینکه میرفت پیشه جیمین میخواست یکم به خودش برسه انگار نه انگار که یک ساعت پیش از پیشه جیمین اومد لباس صورتی کیون با جوراب سفیدی برداشت و پوشید اش
تو آینه ایستاد و به خودش نگاه کرد موهاشو تو این چند مدت کمی بلند شده بودن موهاشو به پشت شانه اش داد و آرایش صاف زیبابی هم کرد
اسلاید ۲ لباس ات
از اتاق خارج شد و به سالن رفت پدرش و برادرش رفته بودن مادرش در سالن نشسته بود ات هم سمت اش رفت و رویه مبل نشست
م/ت: اجوما میشه برای ات صبحانه بیاری
اجوما : چشم خانم
م/ج : دیشب نیومدی
ات : آره خاله دینا خوب نبود پیشش موندم
م/ت : الان حالش چطوره
ات : خوبه الان خوبه اجوما میشه یکم عجله کنید
اجوما با سینی تو دست اش آمد سمته ات و سینی صبحانه را گذاشت جلوش
ات : ممنونم
شروع به خوردن صبحانه کرد خیلی سریع سریع صبحانه میخورد
اونجی به بیمارستان رسیده بود بعد از پرسیدن اتاق دینا از پذیرش به سمته اتاق رفت
دره اتاق را باز کرد وارده اتاق شد وقتی دینا رو دید به آرامی سمت اش رفت دینا با دیدن اونجی با صدای بلند اونجی رو صدا زد
دینا : عمه جون
اونجی دینا رو در آغوش اش کرد و رویه موهایش را بوسید
اونجی : عزیز دلم خوبی
دینا موهاشو با دستش از صورت اش کنار زد و گفت
دینا : اله خوبم
اونجی : دلم برات یه زره شده بود
دینا : منم دلم بلات تنگ شده بود منو از اینجا ببل
اونجی : باشه میبرمت اما جیمین هیونگ کجاست
دینا : با عمو دکتل لفت اتاقش
اونجی : باشه عزیزم
پرستار وارده اتاق شد اونجی وقتی پرستار رو دید رفت سمتش دینا داشت به اون دونفر نگاه میکرد و به حرف هاشون گوش میکرد
اونجی : خانم پرستار من میتونم آزمایش بارداری بدم
پرستار : بله حتما با من بیاید آزمایشگاه
اونجی : باشه ممنونم
روبه دینا کرد و گفت
اونجی : دینا من با خانم پرستار میرم یه جایی اما دوباره زود میام
دینا : کجا میلی
اونجی : اوممم میرم که دارو هاتو بخرم
دینا : باسه
اونجی با پرستار از اتاق خارج شد و سمته آزمایشگاه رفت
پرستار : میتونید رویه اون صندلی بنشینید
اونجی : باشه
اونجی با استرسی که داشت دست و پاهای میلرزید فقط دعا میکرد که حتس اش درست نباشه با استرس رویه صندلی نشست و پرستار از دست اونجی خون کشید و سمته دکتر رفت و بهش داد .....
پارت ۶۴
ات بعد از گرفتن دوشی حوله را دوره کمرش پیچید و از حمام آمد بیرون سمته کمد رفت و دره کمد را باز کرد
ات : چی بپوشم
ات استایل خاصی داشت ولی الان بخاطر اینکه میرفت پیشه جیمین میخواست یکم به خودش برسه انگار نه انگار که یک ساعت پیش از پیشه جیمین اومد لباس صورتی کیون با جوراب سفیدی برداشت و پوشید اش
تو آینه ایستاد و به خودش نگاه کرد موهاشو تو این چند مدت کمی بلند شده بودن موهاشو به پشت شانه اش داد و آرایش صاف زیبابی هم کرد
اسلاید ۲ لباس ات
از اتاق خارج شد و به سالن رفت پدرش و برادرش رفته بودن مادرش در سالن نشسته بود ات هم سمت اش رفت و رویه مبل نشست
م/ت: اجوما میشه برای ات صبحانه بیاری
اجوما : چشم خانم
م/ج : دیشب نیومدی
ات : آره خاله دینا خوب نبود پیشش موندم
م/ت : الان حالش چطوره
ات : خوبه الان خوبه اجوما میشه یکم عجله کنید
اجوما با سینی تو دست اش آمد سمته ات و سینی صبحانه را گذاشت جلوش
ات : ممنونم
شروع به خوردن صبحانه کرد خیلی سریع سریع صبحانه میخورد
اونجی به بیمارستان رسیده بود بعد از پرسیدن اتاق دینا از پذیرش به سمته اتاق رفت
دره اتاق را باز کرد وارده اتاق شد وقتی دینا رو دید به آرامی سمت اش رفت دینا با دیدن اونجی با صدای بلند اونجی رو صدا زد
دینا : عمه جون
اونجی دینا رو در آغوش اش کرد و رویه موهایش را بوسید
اونجی : عزیز دلم خوبی
دینا موهاشو با دستش از صورت اش کنار زد و گفت
دینا : اله خوبم
اونجی : دلم برات یه زره شده بود
دینا : منم دلم بلات تنگ شده بود منو از اینجا ببل
اونجی : باشه میبرمت اما جیمین هیونگ کجاست
دینا : با عمو دکتل لفت اتاقش
اونجی : باشه عزیزم
پرستار وارده اتاق شد اونجی وقتی پرستار رو دید رفت سمتش دینا داشت به اون دونفر نگاه میکرد و به حرف هاشون گوش میکرد
اونجی : خانم پرستار من میتونم آزمایش بارداری بدم
پرستار : بله حتما با من بیاید آزمایشگاه
اونجی : باشه ممنونم
روبه دینا کرد و گفت
اونجی : دینا من با خانم پرستار میرم یه جایی اما دوباره زود میام
دینا : کجا میلی
اونجی : اوممم میرم که دارو هاتو بخرم
دینا : باسه
اونجی با پرستار از اتاق خارج شد و سمته آزمایشگاه رفت
پرستار : میتونید رویه اون صندلی بنشینید
اونجی : باشه
اونجی با استرسی که داشت دست و پاهای میلرزید فقط دعا میکرد که حتس اش درست نباشه با استرس رویه صندلی نشست و پرستار از دست اونجی خون کشید و سمته دکتر رفت و بهش داد .....
- ۹.۸k
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط