امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2) p⁷⁵
کی جون : ول نمیکنم تو دیگه کی هستی
تهیونگ با تمام توانش دست کی جون رو محکم تر گرفت که باعث شد کی جون از درد مچ دستش
دست ا،ت رو ول که تهیونگ کمی به عقب هولش داد و کی جون چند قدمی ازشون فاصله گرفت و تهیونگ مقابل ایستاده و با همون صدای بم و دورگه که حاصل از عصبانیت پیش از حد بود
تهیونگ : نمیدونم کی هستی یا برای چی اومدی اینجا تا کار دستت ندادم گمشو از خونم بیرون
کی جون پوزخندی زد و نگاهش رو از تهیونگ گرفت و به ا،ت داد
کی جون : واو چه جالب یعنی وقتی به اون دکتره بود با این پسره وحشی رابطه داشتی....
ا،ت با این حرف برادرش که قلبش رو برای بار هزار شکست با چشمان اشکی با تعجب به برادرش نگاه کرد
اونچطور میتونست عشق این دختر اینجوری به خيانت تلقی کنه
کی جون مکث کوتاهی کرد و ادامه حرفش رو یا لحن جدی تری گفت
کی جون : ولی من بیخیال نمیشم تو با من میایی و از شر اون بچه ام خلاص.........
با مشتی که از طرف تهیونگ به صورتش خورد حرفش قطع شد که باعث اوفتادنش روی زمین شد و مزه خوت توی دهنش حس کرد
سرش رو بلند کرد و نگاه عصبی اش رو به تهیونگ داد و خون کنار لبش رو با پشت دستش پاک کرد و زود از روی زمين بلند شد
تهیونگ صورتش رو به سمته ا،ت برگردوند و به سمتش قدم برداشت که با حرف کی جون ایستاد
کی جون : تو با چه انوانی میخواهی جلوی منو بگیری که خواهرمو نبرم
میدونی که اگه با پلیس بیام خیلی راحت میتونم ببرمش
تهیونگ به سمته کی جون برگشت و يقه پیراهنش رو توی دستاش گرفت و توی صورتش غرید
تهیونگ : هر قلتی میخواهی بکن اون دختری که اونجا میبینی... همسر منه و بچه توی شکمش بچه منه...... حالا اگه میتونی هر کاری از دستت برمیاد انجام بده....ولی اگه یه دفعه دیگه اینجوری بیایی اینجا اجازه نمیدم همینجوری بری
بعد از اتمام حرفش با شدت يقه پیراهن کی جون رو ول کرد و به عقب هولش داد کی جون که از حرفای تهیونگ تعجب کرده بود بدون هیچ حرفی از عمارت خارج شد
تهیونگ با عجله به سمته اون دختر که تا اون لحظه از حرفای تهیونگ تعجب کرده بود و با رد اشک های که روی صورتش خشک شده بود به گوشه نامعلومی خیره بود
تهیونگ جلوش روی یک زانو نشست و اون دختر با دیدن چهره تهیونگ دوباره اشک هاش روی گونه اش سرازير شدن ولی با این تفاوت که این بار با صدای بلند گریه میکرد
تهیونگ دستش رو پشت سر ا،ت بر و به سینه اش چسبوند
و گذاشت اون دختر از ته دل گریه کنه و تمام بغض که توی این مدت توی دل دفن کرده بود بیرون بریزه........
فصل 2) p⁷⁵
کی جون : ول نمیکنم تو دیگه کی هستی
تهیونگ با تمام توانش دست کی جون رو محکم تر گرفت که باعث شد کی جون از درد مچ دستش
دست ا،ت رو ول که تهیونگ کمی به عقب هولش داد و کی جون چند قدمی ازشون فاصله گرفت و تهیونگ مقابل ایستاده و با همون صدای بم و دورگه که حاصل از عصبانیت پیش از حد بود
تهیونگ : نمیدونم کی هستی یا برای چی اومدی اینجا تا کار دستت ندادم گمشو از خونم بیرون
کی جون پوزخندی زد و نگاهش رو از تهیونگ گرفت و به ا،ت داد
کی جون : واو چه جالب یعنی وقتی به اون دکتره بود با این پسره وحشی رابطه داشتی....
ا،ت با این حرف برادرش که قلبش رو برای بار هزار شکست با چشمان اشکی با تعجب به برادرش نگاه کرد
اونچطور میتونست عشق این دختر اینجوری به خيانت تلقی کنه
کی جون مکث کوتاهی کرد و ادامه حرفش رو یا لحن جدی تری گفت
کی جون : ولی من بیخیال نمیشم تو با من میایی و از شر اون بچه ام خلاص.........
با مشتی که از طرف تهیونگ به صورتش خورد حرفش قطع شد که باعث اوفتادنش روی زمین شد و مزه خوت توی دهنش حس کرد
سرش رو بلند کرد و نگاه عصبی اش رو به تهیونگ داد و خون کنار لبش رو با پشت دستش پاک کرد و زود از روی زمين بلند شد
تهیونگ صورتش رو به سمته ا،ت برگردوند و به سمتش قدم برداشت که با حرف کی جون ایستاد
کی جون : تو با چه انوانی میخواهی جلوی منو بگیری که خواهرمو نبرم
میدونی که اگه با پلیس بیام خیلی راحت میتونم ببرمش
تهیونگ به سمته کی جون برگشت و يقه پیراهنش رو توی دستاش گرفت و توی صورتش غرید
تهیونگ : هر قلتی میخواهی بکن اون دختری که اونجا میبینی... همسر منه و بچه توی شکمش بچه منه...... حالا اگه میتونی هر کاری از دستت برمیاد انجام بده....ولی اگه یه دفعه دیگه اینجوری بیایی اینجا اجازه نمیدم همینجوری بری
بعد از اتمام حرفش با شدت يقه پیراهن کی جون رو ول کرد و به عقب هولش داد کی جون که از حرفای تهیونگ تعجب کرده بود بدون هیچ حرفی از عمارت خارج شد
تهیونگ با عجله به سمته اون دختر که تا اون لحظه از حرفای تهیونگ تعجب کرده بود و با رد اشک های که روی صورتش خشک شده بود به گوشه نامعلومی خیره بود
تهیونگ جلوش روی یک زانو نشست و اون دختر با دیدن چهره تهیونگ دوباره اشک هاش روی گونه اش سرازير شدن ولی با این تفاوت که این بار با صدای بلند گریه میکرد
تهیونگ دستش رو پشت سر ا،ت بر و به سینه اش چسبوند
و گذاشت اون دختر از ته دل گریه کنه و تمام بغض که توی این مدت توی دل دفن کرده بود بیرون بریزه........
- ۹.۴k
- ۰۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط