امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2 ) p⁷⁴
ا،ت : ت..تو اینجا..چیکار میکنی چطوری پیدام کردی..
کی جون قدمی دیگه بهش نزدیک شد
کی جون : این چه ترز استقبال از تنها برادرته اومدم ترو برگردوند به خونت به جايي که بهش تعلق داری اصلا نمیخوام بدونم این خونه کیه یا تو اینجا چیکار میکنی چون ممکنه کنترلم رو از دست بدم پس با زبون خوش دنبالم بیا
ا،ت : من با تو هیچ جا نمیام
کی جون با عصبانیت به سمتش رفت و مچ دست رو محکم گرفت
و دنبال خودش میکشید
کی جون : برمیگردی و از شر اون بچه خلاص میشی فهميدی
ا،ت : ولم کن چرا دست از سرم بر نمیداری
کی جون خواهرش رو به شدت دنبال خودش میکشید و اوم دختر با تمام توانش سعی میکرد دست رو از میان دست برادرش بيرون بکشه
با ناخون هاش چنگی به دست برادرش زد
و کی جون با شدت دستش رو ول کرد و باعث اوفتادنش روی زمین شد
و درد بدی توی شکمش پیچید و باعث اون دختر از درد یکی از دستاش روی شکمش بزاره و دستش دیگرش روی زمین تکیه گاه اش کنه و چشماش روی هم فشار بده
کی جون دوباره به سمتش رفت و با عصبانیت دستش رو گرفت و سعی میکرد از روی زمین بلندش کنه و توی صورتش خم شد و با عصبانیت غرید
کی جون : هر*زه گیت تا همینجا بود باید باهام بیایی
کی جون تمام حرفاش رو با داد و عصبانیت میگفت ولی اون دختر انگار که حتا کلمه ای از حرفاش رو نمیشنید و دستش رو شکمش گذاشت بود و از دردی که هر لحظه بيشتر میشد چشماش روی هم فشار میداد
چون به وقت زایمان اش نزدیک میشد ترس از زایمان زودرس
بيشتر اونو میترسوندن
با فکر کردن با این وضعیتش که توش قرار داشت باری دیگه سرنوشت و زندگیش رو لعنت کرد
اگه دوباره به اون خونه برمیگردم قطعآ بچه اش رو از دست میداد با فکر کردن دوباره به این حالش بغض که تاحالا سعی در پنهان کردنش رو داشت شکست و اشکهای که تاحالا توی چشمانش حلقه زده بود روی گونه هایش جاری شدن
کی جون دستش رو جوری محکم گرفت بود که هر لحظه امکان داشت مچ دستش کبود بشه
..................
تهیونگ برای برداشت پرونده که صبح فراموش کرده بود به عمارت برگشت وارد سالن عمارت شد و با دیدن چهره گریون و پر از درد اون دختر و فردی که بالای سرش ایستاد بود و با عصبانیت سرش داد میزد
به قدری عصبانیت شد که هیچ کنترلی روی عصبانیت اش نداشت و با
شتاب به سمته اونا رفت و محکم مچ دست کی جون رو گرفت و با صدای بم و دورگه اش که حاصل از عصبانیت زیاد بود توی صورتش غرید
تهیونگ : دست تو بردار تا نشکستمش..
کی جون با تعجب به فرد رو به روش نگاه میکرد
اون دختر که هنوز توی همون حالت نشست بود و هیچ درکی از دوروبرش نداشت کی جون بدون این که دست ا،ت رو ول کنه محکم تر دستش رو گرفت
کی جون : ول نمیکنم تو دیگه کی هستی.......
فصل 2 ) p⁷⁴
ا،ت : ت..تو اینجا..چیکار میکنی چطوری پیدام کردی..
کی جون قدمی دیگه بهش نزدیک شد
کی جون : این چه ترز استقبال از تنها برادرته اومدم ترو برگردوند به خونت به جايي که بهش تعلق داری اصلا نمیخوام بدونم این خونه کیه یا تو اینجا چیکار میکنی چون ممکنه کنترلم رو از دست بدم پس با زبون خوش دنبالم بیا
ا،ت : من با تو هیچ جا نمیام
کی جون با عصبانیت به سمتش رفت و مچ دست رو محکم گرفت
و دنبال خودش میکشید
کی جون : برمیگردی و از شر اون بچه خلاص میشی فهميدی
ا،ت : ولم کن چرا دست از سرم بر نمیداری
کی جون خواهرش رو به شدت دنبال خودش میکشید و اوم دختر با تمام توانش سعی میکرد دست رو از میان دست برادرش بيرون بکشه
با ناخون هاش چنگی به دست برادرش زد
و کی جون با شدت دستش رو ول کرد و باعث اوفتادنش روی زمین شد
و درد بدی توی شکمش پیچید و باعث اون دختر از درد یکی از دستاش روی شکمش بزاره و دستش دیگرش روی زمین تکیه گاه اش کنه و چشماش روی هم فشار بده
کی جون دوباره به سمتش رفت و با عصبانیت دستش رو گرفت و سعی میکرد از روی زمین بلندش کنه و توی صورتش خم شد و با عصبانیت غرید
کی جون : هر*زه گیت تا همینجا بود باید باهام بیایی
کی جون تمام حرفاش رو با داد و عصبانیت میگفت ولی اون دختر انگار که حتا کلمه ای از حرفاش رو نمیشنید و دستش رو شکمش گذاشت بود و از دردی که هر لحظه بيشتر میشد چشماش روی هم فشار میداد
چون به وقت زایمان اش نزدیک میشد ترس از زایمان زودرس
بيشتر اونو میترسوندن
با فکر کردن با این وضعیتش که توش قرار داشت باری دیگه سرنوشت و زندگیش رو لعنت کرد
اگه دوباره به اون خونه برمیگردم قطعآ بچه اش رو از دست میداد با فکر کردن دوباره به این حالش بغض که تاحالا سعی در پنهان کردنش رو داشت شکست و اشکهای که تاحالا توی چشمانش حلقه زده بود روی گونه هایش جاری شدن
کی جون دستش رو جوری محکم گرفت بود که هر لحظه امکان داشت مچ دستش کبود بشه
..................
تهیونگ برای برداشت پرونده که صبح فراموش کرده بود به عمارت برگشت وارد سالن عمارت شد و با دیدن چهره گریون و پر از درد اون دختر و فردی که بالای سرش ایستاد بود و با عصبانیت سرش داد میزد
به قدری عصبانیت شد که هیچ کنترلی روی عصبانیت اش نداشت و با
شتاب به سمته اونا رفت و محکم مچ دست کی جون رو گرفت و با صدای بم و دورگه اش که حاصل از عصبانیت زیاد بود توی صورتش غرید
تهیونگ : دست تو بردار تا نشکستمش..
کی جون با تعجب به فرد رو به روش نگاه میکرد
اون دختر که هنوز توی همون حالت نشست بود و هیچ درکی از دوروبرش نداشت کی جون بدون این که دست ا،ت رو ول کنه محکم تر دستش رو گرفت
کی جون : ول نمیکنم تو دیگه کی هستی.......
- ۹.۵k
- ۰۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط