پارت⁴/پارت اخر...راستی زود گذاشتم :)
۴/۴
-پس عشقم یک طرفه نبودههههه
+...چیییییییییییییییییی...ت..ت هم دوصم داریییی؟؟؟؟
-عاره ملومه ک دوصت دارم
+یاااا الان عر میزنممم
-*خنده
سرشو با دستام قاب گرفتم و گفتم
-خیلی دوصت دارم
و بعد بوسه ای روی لباش زدمو بعد ۲ مین ازش جدا شدم همو بغل کرده بودیم ک یهو ی عده از سمت راست و ی عده از سمت چپ با دست و هورا اومدن و دوست صمیمیم و دوصت صمیمیه ته از در رو ب رو با خندهو دست اومد
(دوست ته÷دوست هانا×)
×عههه واااا چی میبینممممم ؟؟
÷ما دوتا انسان ک ع هم متنفر بودن میبینیمممممم!!!
-+شما اینجا بودینننن*همزمان
÷بله بله ...
×عاره چرا؟..مزاحم کاراتون شدیم..میخاین ما بریم بیشتر پیش برین
+لونااااااااااااااااااا(اسم دوستش)
×بابا باششششش شکر خوردم
÷دروغ هم نمیگه ها اصن جمع کنیم بریم اینا ادمه بدن
-ااااللللللااااانننن ممممییییااااامممم مممیییکککششمتتتتتتتتت
÷یا خدااااا فراررررررررررررررررر
*۲۰ مین بعد
سر کلاس نشسته بودیم ک ته اومد کنارم ...وسطای درس بودیم ک سرمو برگردوندم و دیدم ته سرش رو نیمکته و خابیده با فکر اینک خابه خم شدم و بوسه ای ب لباش زدم و بعد دومین ازش جدا شدم و سرمو نزدیکش روی میز گذاشتم و نگاهش میکردم ک یهو چشماشو باز کرد
-شیطون شدیااااا
+عهه بیدارییی بی ادببب دیگه نمیبوسمت*روش رو کرد اون ور ک ته سرمو برگردوند و سرشو ب سرم چسبوند گفت
-اگ نبوسیم ک من زنده نمیمونم ...میمونم؟
بعدش بوسه ای ب لبام زد و بعد ⁵مین ازم جدا شد ...
*بعد از مدرسه
باهم پیاده ب سمت خونه ما میرفتیم
+عه تهیونگ..اگه ب بابام بگم من و ت باهمیم خیلی خشحال میشه چون ک ت پسر شریکش ای و ماهم همش دشمن بودیم ت ب بابات نمیگی؟
-من ب بابام پیام دادم هم اون هم مامانم خیلی خشحال شدن تازه مطمئنمممم ک مامانم ب مامانت زنگ میزنه و نقشه عروسیمونو میکشه
+*خنده...وای عاره...ولی...خب ما هنوز درسمونو تمام نکردیم!
-وا بخاطر درس؟..من مامانم هم نقشه نمیکشید بازم باهات ازدواج میکردم
+خب ما سال اخریم بعد از اون
-نخیر ..اصن من هفته دیگه میخام
+ته!..خیلی لجبازیییی
-میدونم*خنده
زنگ خونه رو زدم ک بابا باز کرد
€سلام دخت..ای واییییی تروخدا نگین اومدین دعوا راه بندازین
+-*خنده
+نه بابا جونم...اومدیم ی خبر خوب بدیم
€اشتی کردین؟
+نه فقد این ..ما...ما...همو دوص داریم
€چییییییییی
یهو داد و جیغ مامانم اومد
¥همینههههه بلاخرههههه اینااااا رفتنننن باهممممممم هووووو
یهو مامان و بابای ته هم اومدن و تا شب کلی با مامانم اینا نقشه عروسیمونو کشیدن...
بعد از دو ماه ک مدرسمون تموم شد با اینک هنوز زود بود البته از نظر من ولی با اسرار ته عروسی گرفتیم و ی زندگی خوب داریم...خیلی خشحالم ک ته رو دارم
.....
خبببب پایانننننن...
چرت شد نه؟؟؟؟
شده بگیننننن!!!
-پس عشقم یک طرفه نبودههههه
+...چیییییییییییییییییی...ت..ت هم دوصم داریییی؟؟؟؟
-عاره ملومه ک دوصت دارم
+یاااا الان عر میزنممم
-*خنده
سرشو با دستام قاب گرفتم و گفتم
-خیلی دوصت دارم
و بعد بوسه ای روی لباش زدمو بعد ۲ مین ازش جدا شدم همو بغل کرده بودیم ک یهو ی عده از سمت راست و ی عده از سمت چپ با دست و هورا اومدن و دوست صمیمیم و دوصت صمیمیه ته از در رو ب رو با خندهو دست اومد
(دوست ته÷دوست هانا×)
×عههه واااا چی میبینممممم ؟؟
÷ما دوتا انسان ک ع هم متنفر بودن میبینیمممممم!!!
-+شما اینجا بودینننن*همزمان
÷بله بله ...
×عاره چرا؟..مزاحم کاراتون شدیم..میخاین ما بریم بیشتر پیش برین
+لونااااااااااااااااااا(اسم دوستش)
×بابا باششششش شکر خوردم
÷دروغ هم نمیگه ها اصن جمع کنیم بریم اینا ادمه بدن
-ااااللللللااااانننن ممممییییااااامممم مممیییکککششمتتتتتتتتت
÷یا خدااااا فراررررررررررررررررر
*۲۰ مین بعد
سر کلاس نشسته بودیم ک ته اومد کنارم ...وسطای درس بودیم ک سرمو برگردوندم و دیدم ته سرش رو نیمکته و خابیده با فکر اینک خابه خم شدم و بوسه ای ب لباش زدم و بعد دومین ازش جدا شدم و سرمو نزدیکش روی میز گذاشتم و نگاهش میکردم ک یهو چشماشو باز کرد
-شیطون شدیااااا
+عهه بیدارییی بی ادببب دیگه نمیبوسمت*روش رو کرد اون ور ک ته سرمو برگردوند و سرشو ب سرم چسبوند گفت
-اگ نبوسیم ک من زنده نمیمونم ...میمونم؟
بعدش بوسه ای ب لبام زد و بعد ⁵مین ازم جدا شد ...
*بعد از مدرسه
باهم پیاده ب سمت خونه ما میرفتیم
+عه تهیونگ..اگه ب بابام بگم من و ت باهمیم خیلی خشحال میشه چون ک ت پسر شریکش ای و ماهم همش دشمن بودیم ت ب بابات نمیگی؟
-من ب بابام پیام دادم هم اون هم مامانم خیلی خشحال شدن تازه مطمئنمممم ک مامانم ب مامانت زنگ میزنه و نقشه عروسیمونو میکشه
+*خنده...وای عاره...ولی...خب ما هنوز درسمونو تمام نکردیم!
-وا بخاطر درس؟..من مامانم هم نقشه نمیکشید بازم باهات ازدواج میکردم
+خب ما سال اخریم بعد از اون
-نخیر ..اصن من هفته دیگه میخام
+ته!..خیلی لجبازیییی
-میدونم*خنده
زنگ خونه رو زدم ک بابا باز کرد
€سلام دخت..ای واییییی تروخدا نگین اومدین دعوا راه بندازین
+-*خنده
+نه بابا جونم...اومدیم ی خبر خوب بدیم
€اشتی کردین؟
+نه فقد این ..ما...ما...همو دوص داریم
€چییییییییی
یهو داد و جیغ مامانم اومد
¥همینههههه بلاخرههههه اینااااا رفتنننن باهممممممم هووووو
یهو مامان و بابای ته هم اومدن و تا شب کلی با مامانم اینا نقشه عروسیمونو کشیدن...
بعد از دو ماه ک مدرسمون تموم شد با اینک هنوز زود بود البته از نظر من ولی با اسرار ته عروسی گرفتیم و ی زندگی خوب داریم...خیلی خشحالم ک ته رو دارم
.....
خبببب پایانننننن...
چرت شد نه؟؟؟؟
شده بگیننننن!!!
۳۰.۷k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.