زوال عشق پارت بیست و دو مهدیه عسگری
#زوال_عشق #پارت_بیست_و_دو #مهدیه_عسگری
هلم داد روی تخت و خودشم خیمه زد روم و زل زد توی چشمام...خدایا من چرا انقد شل شدم؟!...
چرا هیچی دست خودم نیست؟!...از بوسه بردیا یه حس عجیب و غریب بهم دست میداد ولی وقتی آراد و میبوسیدم فقط حس شهوت و لذت داشتم...
تو چشمای اهورا هم یه حس عجیبی رو می دیدم...
اروم بوسه ای روی دوتا چشمام زد و ارومتر گفت: می دونستی چشمات خیلی خوشگلن؟!....
همه میگفتن مخصوصا الان که خمار هم شده بودن...اروم سری تکون دادم...انگار زبونم قفل شده بود....
اروم لباشو گذاشت رو لبام و شروع به بوسیدن کرد...کم کم خشونت رو وارد رفتارش کرد....
در آخر یه گاز ریز از لبم گرفت که اخم دراومد....
شروع کرد به بوسیدن از پیشونیم تا گردنم....
سرشو فرو برد تو گردنم و عمیق بوسید که دستمو تو موهای کوتاه پرپشتش فرو کردم...
خدایا ما امشب چمون شده؟!...
خیلی راحت و بدون هیچ خجالتی مشغول بوسیدن همدیگه ایم....
خودش و کامل روم انداخت که چون خیلی درشت بود یکم اذیت شدم....
دستشو تو موهای بلندم فرو کرد و سرشو آورد پایین و نوک دماغم و گاز گرفت که اخم دراومد....
انگار خوشش اومد چون لبخندی زد...
منم ناخودآگاه لبخندی زدم که خم شد و بوسه ای پر احساس و کوتاه روی لبم نشوند...
از زور لذت چشمام بسته شد....
دستش به سمت لباسم اومد و...
هلم داد روی تخت و خودشم خیمه زد روم و زل زد توی چشمام...خدایا من چرا انقد شل شدم؟!...
چرا هیچی دست خودم نیست؟!...از بوسه بردیا یه حس عجیب و غریب بهم دست میداد ولی وقتی آراد و میبوسیدم فقط حس شهوت و لذت داشتم...
تو چشمای اهورا هم یه حس عجیبی رو می دیدم...
اروم بوسه ای روی دوتا چشمام زد و ارومتر گفت: می دونستی چشمات خیلی خوشگلن؟!....
همه میگفتن مخصوصا الان که خمار هم شده بودن...اروم سری تکون دادم...انگار زبونم قفل شده بود....
اروم لباشو گذاشت رو لبام و شروع به بوسیدن کرد...کم کم خشونت رو وارد رفتارش کرد....
در آخر یه گاز ریز از لبم گرفت که اخم دراومد....
شروع کرد به بوسیدن از پیشونیم تا گردنم....
سرشو فرو برد تو گردنم و عمیق بوسید که دستمو تو موهای کوتاه پرپشتش فرو کردم...
خدایا ما امشب چمون شده؟!...
خیلی راحت و بدون هیچ خجالتی مشغول بوسیدن همدیگه ایم....
خودش و کامل روم انداخت که چون خیلی درشت بود یکم اذیت شدم....
دستشو تو موهای بلندم فرو کرد و سرشو آورد پایین و نوک دماغم و گاز گرفت که اخم دراومد....
انگار خوشش اومد چون لبخندی زد...
منم ناخودآگاه لبخندی زدم که خم شد و بوسه ای پر احساس و کوتاه روی لبم نشوند...
از زور لذت چشمام بسته شد....
دستش به سمت لباسم اومد و...
۱۸.۴k
۰۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.