(پارت 10)
(پارت 10)
~ا/ت~
ساعت6:30 بیدار شدم.رفتم حموم(عکس لباس و گذاشتم)
کارای مربوطه رو انجام دادم(دیگه انتظار ندارین که دستشویی رفتن مسواک زدنش رو توضیح بدم)
جیمین گفته بود ساعت هشت باید برن شرکت پس رفتم صبحونه درست کردم برای این که تنوع بدم شیر و بستنی و موز و کمی مغز گردو رو باهم مخلوط کردم ریختم تو لیوان.
ساعت هشت شده بود و کسی بیدار نشده بود از صدای خرو پف ها مشخصه دارن خواب هفت پادشاه و میبینن پس رفتم بیدارشون کنم
اول رفتم تو اتاق نامجون در زدم ولی جواب نداد درو باز کردم و دیدم هنوز خوابه رفتم جلو تکونش دادم
ا/ت: نامجون شی بیدار شو ساعت هشته
تا گفتم هشت مثل برق از جاش بلند شد
نامجون: مرسی که بیدارم کردی وگرنه باز دوباره دیر میکردم
ا/ت: خواهش میکنم برو لباس بپوش بیا پایین صبحونه درست کردم
باشه ای گفت و بلند شد
رفتم اتاق جین در زدم که با صدای خواب الود گفت بیا تو
ا/ت: صبح بخیر برو لباس بپوش بیا پایین صبحونه درست کردم
و رفتم بیرون بعدی شوگا بود قبل از اینکه در بزنم اومد بیرون
شوگا: کاری داشتی؟
ا/ت: نه میخواستم بگم بیای صبحونه بخوری
سرش و تکون دادو رفت پایین
بعدی جیهوپ بود
در زدم که در و باز کرد موهاش مثل خامه بالا بود و صورتش پف کرده بود خندم گرفت
ا/ت: لباس بپوش بیا پایین صبحونه بخوریم (با خنده)
خب بعدی جیمینه در زدم جواب نداد در و باز کردم رفتم صداش زدم جواب نداد
تکونش دادم جواب نداد لگدش زدم بیدار نشد پارچ اب روی میز و برداشتم ریختم رو صورتش که بیدار شد
جیمین: چته ا/ت چرا همچین میکنی؟ مرض داریییی؟
ا/ت: چیکار کنم خب بیدار نمیشدی الانم ساعت 8:10 دقیقه هست تو هنوز خوابی
خودت گفتی اگه بیدار نشدی بیدارت کنم:((((
جیمین: عاااا ببخشید و ممنون
ا/ت: حالا اینارو ولش کن برو لباست و عوض کن بیا بریم صبحونه بخوریم
باشه ای گفت و بلند شد
خواستم برم تهیونگ و جونگ کوک و بیدار کنم که دیدم بیدار شدن دارن میرن پایین
همه دور میز صبحانه نشسته بودن
جونگ کوک تا شیر موز بستنی رو دید مثل اونایی که از جنگ برگشتن و هیچی نخوردن خوردش
بعد صبحونه بلند شدن و رفتن
خببببب حالا من چیکار کنم....
~ا/ت~
ساعت6:30 بیدار شدم.رفتم حموم(عکس لباس و گذاشتم)
کارای مربوطه رو انجام دادم(دیگه انتظار ندارین که دستشویی رفتن مسواک زدنش رو توضیح بدم)
جیمین گفته بود ساعت هشت باید برن شرکت پس رفتم صبحونه درست کردم برای این که تنوع بدم شیر و بستنی و موز و کمی مغز گردو رو باهم مخلوط کردم ریختم تو لیوان.
ساعت هشت شده بود و کسی بیدار نشده بود از صدای خرو پف ها مشخصه دارن خواب هفت پادشاه و میبینن پس رفتم بیدارشون کنم
اول رفتم تو اتاق نامجون در زدم ولی جواب نداد درو باز کردم و دیدم هنوز خوابه رفتم جلو تکونش دادم
ا/ت: نامجون شی بیدار شو ساعت هشته
تا گفتم هشت مثل برق از جاش بلند شد
نامجون: مرسی که بیدارم کردی وگرنه باز دوباره دیر میکردم
ا/ت: خواهش میکنم برو لباس بپوش بیا پایین صبحونه درست کردم
باشه ای گفت و بلند شد
رفتم اتاق جین در زدم که با صدای خواب الود گفت بیا تو
ا/ت: صبح بخیر برو لباس بپوش بیا پایین صبحونه درست کردم
و رفتم بیرون بعدی شوگا بود قبل از اینکه در بزنم اومد بیرون
شوگا: کاری داشتی؟
ا/ت: نه میخواستم بگم بیای صبحونه بخوری
سرش و تکون دادو رفت پایین
بعدی جیهوپ بود
در زدم که در و باز کرد موهاش مثل خامه بالا بود و صورتش پف کرده بود خندم گرفت
ا/ت: لباس بپوش بیا پایین صبحونه بخوریم (با خنده)
خب بعدی جیمینه در زدم جواب نداد در و باز کردم رفتم صداش زدم جواب نداد
تکونش دادم جواب نداد لگدش زدم بیدار نشد پارچ اب روی میز و برداشتم ریختم رو صورتش که بیدار شد
جیمین: چته ا/ت چرا همچین میکنی؟ مرض داریییی؟
ا/ت: چیکار کنم خب بیدار نمیشدی الانم ساعت 8:10 دقیقه هست تو هنوز خوابی
خودت گفتی اگه بیدار نشدی بیدارت کنم:((((
جیمین: عاااا ببخشید و ممنون
ا/ت: حالا اینارو ولش کن برو لباست و عوض کن بیا بریم صبحونه بخوریم
باشه ای گفت و بلند شد
خواستم برم تهیونگ و جونگ کوک و بیدار کنم که دیدم بیدار شدن دارن میرن پایین
همه دور میز صبحانه نشسته بودن
جونگ کوک تا شیر موز بستنی رو دید مثل اونایی که از جنگ برگشتن و هیچی نخوردن خوردش
بعد صبحونه بلند شدن و رفتن
خببببب حالا من چیکار کنم....
۴۵.۰k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.