(پارت 9)
(پارت 9)
~ا/ت~
خوابم نمیبرد حوصلم سر رفته بود هدفون و دفترم رو برداشتم و رفتم پایین تو باغ زیر درخت بید مجنون نشستم.
هدفونم رو گذاشتم رو گوشم و اهنگی رو پلی کردم دفترم رو باز کردم و شروع کردم به نوشتن اتفاقایی که امروز برام افتاد داشتم اهنگ میخوندم که سایه ینفرو دیدم برگشتم سمتش که دیدم جیمینه
~جیمین~
داشتم با گوشیم ور میرفتم که صدای اهنگ خوندن یکی رو شنیدم از پنجره بیرون رو نگاه کردم که دیدم ا/ته صداش خیلی قشنگ بود رفتم پایین تا ببینم چرا این موقع شب تو باغ نشسته و داره اهنگ میخونه
همین رسیدم اونجا ا/ت متوجه سایه من شد و برگشت به سمت من تا دید منم ترس از چهرش پاک شد و خندید
رفتم نشستم کنارش
جیمین: چرا اینجا نشستی؟
ا/ت: دارم اتفاقایی که امروز برام افتاد رو مینویسم
جیمین: آهاا راستی خیلی صدای قشنگی داری
ا/ت: تو از کجا صدای خوندن من رو شنیدی
جیمین: عااممم خب از وقتی که خون اشام شدم میتونم صدا هارو از چند کیلو متری بشنوم
ا/ت: اووووو چه باحال
جیمین: اره باحاله. احیانا تو ارمی هستی؟
وقتی اینو گفتم یجوری منو نگاه میکرد فهمیدم سوال مسخره ای رو پرسیدم
جیمین: هیچی فراموشش کن
ا/ت: راستش از وقتی که شما دبیو کردین یعنی از سال 2013 من طرفدارتون شدم چون شما بودین که بعد مرگ پدر و خواهرم باعث لبخندم شدین
از قیافش میشد فهمید که ناراحته دستشو گرفتم و گفتم: پس حالا هم خوشحال باش چون ما الان درست کنارتیم:))))
لبخند زدو بهم گفت ممنون
ا/ت: بهتره بریم بخوابیم ساعت شد سه نصفه شب
جیمین: اوه اوه من فردا بزور بیدار میشم تا برم شرکت
ا/ت: اشکال نداره خودم بیدارت میکنم
و رفتیم و خوابیدیم....
~ا/ت~
خوابم نمیبرد حوصلم سر رفته بود هدفون و دفترم رو برداشتم و رفتم پایین تو باغ زیر درخت بید مجنون نشستم.
هدفونم رو گذاشتم رو گوشم و اهنگی رو پلی کردم دفترم رو باز کردم و شروع کردم به نوشتن اتفاقایی که امروز برام افتاد داشتم اهنگ میخوندم که سایه ینفرو دیدم برگشتم سمتش که دیدم جیمینه
~جیمین~
داشتم با گوشیم ور میرفتم که صدای اهنگ خوندن یکی رو شنیدم از پنجره بیرون رو نگاه کردم که دیدم ا/ته صداش خیلی قشنگ بود رفتم پایین تا ببینم چرا این موقع شب تو باغ نشسته و داره اهنگ میخونه
همین رسیدم اونجا ا/ت متوجه سایه من شد و برگشت به سمت من تا دید منم ترس از چهرش پاک شد و خندید
رفتم نشستم کنارش
جیمین: چرا اینجا نشستی؟
ا/ت: دارم اتفاقایی که امروز برام افتاد رو مینویسم
جیمین: آهاا راستی خیلی صدای قشنگی داری
ا/ت: تو از کجا صدای خوندن من رو شنیدی
جیمین: عااممم خب از وقتی که خون اشام شدم میتونم صدا هارو از چند کیلو متری بشنوم
ا/ت: اووووو چه باحال
جیمین: اره باحاله. احیانا تو ارمی هستی؟
وقتی اینو گفتم یجوری منو نگاه میکرد فهمیدم سوال مسخره ای رو پرسیدم
جیمین: هیچی فراموشش کن
ا/ت: راستش از وقتی که شما دبیو کردین یعنی از سال 2013 من طرفدارتون شدم چون شما بودین که بعد مرگ پدر و خواهرم باعث لبخندم شدین
از قیافش میشد فهمید که ناراحته دستشو گرفتم و گفتم: پس حالا هم خوشحال باش چون ما الان درست کنارتیم:))))
لبخند زدو بهم گفت ممنون
ا/ت: بهتره بریم بخوابیم ساعت شد سه نصفه شب
جیمین: اوه اوه من فردا بزور بیدار میشم تا برم شرکت
ا/ت: اشکال نداره خودم بیدارت میکنم
و رفتیم و خوابیدیم....
۱۷.۳k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.