قصه شروع میشود از پشتبامها

قصه شروع می‌شود از پشت‌بام‌ها
از سنگ‌ها و هلهله‌ها، انتقام‌ها
این داستان، ز بدر و احد آب می‌خورد
این کینه‌ای ست کهنه شده در نیام‌ها
چوبِ حراج بر تن یوسف زدند باز
بازار بردگان و شما و غلام‌ها...
این ارث مادریِ شما از مدینه است
یادت که هست فاطمه و احترام‌ها...!
گفتند خارجی به شما،‌ دردِ کعبِ نِی
افزون‌تر است یا اثرِ این کلام‌ها؟
دیدم که در زیارتِ ناحیه بر شما
مهدی مدام گریه کند صبح‌ و شام‌ها
آمد سرِ پدر به ملاقاتِ طفلِ خود
قِصه به سر رسید از این پشت به بام‌ها
دیدگاه ها (۱)

*** ورود کاروان امام به شام*** دیده‌های سهل بن سعد الساعدى(...

**** مجلس یزید ملعون***** يزيد حكم كرد ريسمانها را بريدند و...

از پشت بام بر سرمان سنگ مي زنند بر زخم كهنه ي پرمان سنگ مي ز...

شراره بر دل ناموس کبریا زده اند برای دیدن ما، شهر را صدا زده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط