چندپارتی
#چندپارتی
وقتی بهت بی توجهی میکرد
سلام من لی ات هستم23سالمه وجیمین 28سالشه ماسه ساله ازدواج کردیم.
نمیدونم چرا دوهفتس که جیمین باهام سرده نه باهام حرف میزنه شباهم دیرمیادخونه خسته شدم از این کاراش هعب ساعت نزدیکه 2شبه هنوز نیومده خونه هرچی هم بهش زنگ میزنم رد تماس میکنه خیلی نگرانش شده بودم رو تخت دراز کشیده بودم وناخونامو میخوردم که صدای کلید اومد سریع رفتم پایین جیمین بالخره اومدخونه
همونجور سرد. ا/ت:سلام. کفشاشو در اورد اومد روبروی ات وایساد _سلام(بالحن سرد) ا/ت:چرا انقد دیر اومدی؟ _کارم طول کشید. ا/ت:اها _تو چرا بیدار موندی؟ ا/ت:نگرانت شده بودم. _بیکاری؟. اینو گف و رفت خیلی ناراحت شدم بغضم گرف مگه چیکار کردم که بامن داره این کارو میکنه رفتم اتاق پایینی خوابیدم دیگه دلم نمیخواد کناراون بخوابم رفتم رو تخت و گریه کردم کم کم چشام بسته شد خوابم بردصبح از خواب بلند شدم دست وصورتمو شستمو رفتم صبحونمو بخورم که گوشیم زنگ خورد گوشیمو برداشتم گوشیمو برداشتم دوستم یوجین بود. ا/ت:سلام
&سلام خوبی. قراره امشب پارتی داریم میای؟
ا/ت:امم باشه میام & :جیمینم میاد؟
ا/ت:نمیدونم فک نکنم بیاد. & یعنی توتنهایی میای؟. ا/ت:اره مشکلیه. & نه فقط اجازه میده ا/ت مهم نیس اجازه بده یانه. & اوک بای. ا/ت بای
دوهفتس که نرفتم بیرون حوصلم پوکیده رفتم حموم
((نیم ساعت بد))
موهامو خشک کردم لباسمو پوشیدم بیشتره وسایل آرایشیام تموم شده بود رفتم بیرون وسایل ارایش خریدمو یکم خوراکی لباس خرید اومدم خونه ساعت 1:30دارم از گشنگی میمیرم رفتم غذا دست کردم خوردم رفتم تلوزیون روشن کردم فیلم دیدم حوصلم سر رفته بود یکم گوشیمو نگاه کردم رفتم به دوستام پی ام میدادم که فهمیدم اکسم هم هس اگه جیمین بفهمه میکشتم البته مهمنیس اون اصن بم توجه نمیکنه رفتم اماده شم یه ارایش ملایم کردم و یه لباس آبی پوشیدم رفتم ساعت 9 شب بود زنگ زدم به تاکسی اومد پارتی ویلا ی یوجین هس بلاخره رسیدم ویلا یوجین........
امید وارم خوب شده باشه
لطفا حمایت کنید
وقتی بهت بی توجهی میکرد
سلام من لی ات هستم23سالمه وجیمین 28سالشه ماسه ساله ازدواج کردیم.
نمیدونم چرا دوهفتس که جیمین باهام سرده نه باهام حرف میزنه شباهم دیرمیادخونه خسته شدم از این کاراش هعب ساعت نزدیکه 2شبه هنوز نیومده خونه هرچی هم بهش زنگ میزنم رد تماس میکنه خیلی نگرانش شده بودم رو تخت دراز کشیده بودم وناخونامو میخوردم که صدای کلید اومد سریع رفتم پایین جیمین بالخره اومدخونه
همونجور سرد. ا/ت:سلام. کفشاشو در اورد اومد روبروی ات وایساد _سلام(بالحن سرد) ا/ت:چرا انقد دیر اومدی؟ _کارم طول کشید. ا/ت:اها _تو چرا بیدار موندی؟ ا/ت:نگرانت شده بودم. _بیکاری؟. اینو گف و رفت خیلی ناراحت شدم بغضم گرف مگه چیکار کردم که بامن داره این کارو میکنه رفتم اتاق پایینی خوابیدم دیگه دلم نمیخواد کناراون بخوابم رفتم رو تخت و گریه کردم کم کم چشام بسته شد خوابم بردصبح از خواب بلند شدم دست وصورتمو شستمو رفتم صبحونمو بخورم که گوشیم زنگ خورد گوشیمو برداشتم گوشیمو برداشتم دوستم یوجین بود. ا/ت:سلام
&سلام خوبی. قراره امشب پارتی داریم میای؟
ا/ت:امم باشه میام & :جیمینم میاد؟
ا/ت:نمیدونم فک نکنم بیاد. & یعنی توتنهایی میای؟. ا/ت:اره مشکلیه. & نه فقط اجازه میده ا/ت مهم نیس اجازه بده یانه. & اوک بای. ا/ت بای
دوهفتس که نرفتم بیرون حوصلم پوکیده رفتم حموم
((نیم ساعت بد))
موهامو خشک کردم لباسمو پوشیدم بیشتره وسایل آرایشیام تموم شده بود رفتم بیرون وسایل ارایش خریدمو یکم خوراکی لباس خرید اومدم خونه ساعت 1:30دارم از گشنگی میمیرم رفتم غذا دست کردم خوردم رفتم تلوزیون روشن کردم فیلم دیدم حوصلم سر رفته بود یکم گوشیمو نگاه کردم رفتم به دوستام پی ام میدادم که فهمیدم اکسم هم هس اگه جیمین بفهمه میکشتم البته مهمنیس اون اصن بم توجه نمیکنه رفتم اماده شم یه ارایش ملایم کردم و یه لباس آبی پوشیدم رفتم ساعت 9 شب بود زنگ زدم به تاکسی اومد پارتی ویلا ی یوجین هس بلاخره رسیدم ویلا یوجین........
امید وارم خوب شده باشه
لطفا حمایت کنید
۱۴.۷k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.