پارت۳۱ رمان (فیک) (بد بوی من // My bad boy )
....
#مین_یونگی #یونگی
#شوگا #ته #بی_تی_اس #سناریو #ترسناک #مد #سال ....
#my_bad_boy #BTS #فیک #رمان_بی_تی_اس #رمان_بی_تی_اس #رمان #بد_بوی_من #تهیونگ #کیم_تهیونگ #جونگکوک #جئون_جونگکوک #نامجون #کیم_نامجون #جیمین #پارک_جیمین #سوکجین #جین #کیم_سوکجین #مین_یونگی #یونگی
#شوگا #ته #کیم_تهیونگ
....
+....(رفتیم توی اتاقم)
_اووووو هنوزم اتاقت مثل همیشه وایب کیوتی میده (خنده)
+گگگگگگ.....بیا بشین روی تخت کارت دارم
_....هوم چیه
+میگم به نظر میاد که نامادریت رو دوست نداری...
_اره ازش متنفرم....خب؟
+این یورا چی میگفت؟چرا انقدر پروعه؟
_هوفففف یه دختر عوضی که دنبال ثروت و ارثیه که از بابام بهم میرسه...
+تو از کجا میدونی شاید واقعا دوستت داره
_نه بابا این دختره هر شب توی کلاب و اینجور چیزاس تازه یه بار که مست بود از دهنش پرید و گفت که دوست پسر داره
+.....وای...عجب آدمیه....واقعا که..
_هوم...
+میگم حالت خوبه؟
_............آ..آره....
+دروغ نگو ته...من میشناسمت وقتی که ناراحتی با تردید جواب میدی...مثل الان
_خب حالا که چی چه فرقی به حال تو میکنه؟
+...وقتی میبینم که تو اینجوری همچی رو تو خودت میریزی و با کسی درمیون نمیزاری خب ....منم ناراحت میشم.....نمیخوام ببینم که اینجوری خودت رو اذیت میکنی....درسته هنوزم ازت متنفرم ولی....خب تو مثل برادر نداشتمی...ما همیشه پیش هم بودیم و خب....تو خوشحال بودی اما از وقتی که....اون اتفاق افتاد دیگه مثل قبل نبودی ته!....من.....من....دلم نمیخواد ببینم داداشم اینطوری خودشو به باد بده..
_....(سکوت کرده بودم و فقط بهش نگاه میکردم...خب...راست میگفت....ما دوتا مثل خواهر برادریم! اما....اینا الان مهم نیست......من.........من الان فقط دلم بغل میخواست......ولی غرورم نمیزاشت و نمیتونستم بدنم رو حرکت بدم....پس فقط به حرفاش داشتم گوش میدادم.....ولی قلبم دیگه تحمل نکرد و غرورم رو شکست و برای همین گفتم..)
_پس......بغل خواهر برادری؟
+هوم...(پریدم بغلش....بعد چند سال بالاخره دوباره توی بغل گرم و آرام بخشش رفتم.....خیلی حس خوبی داشت.....اما......نمیدونم چرا وقتی که گفتم مثل برادرمه یه حسی بهم میگفت این کلمه رو نگو....نمیدونم چرا......اَح.....ولش کن...........بالاخره از بغل هم اومدیم بیرون بعد چند دقیقه.....دیگه داشت خوابم میبرد...برای همین از بغلش بیرون اومدم و گفتم..)
+هوممممم...چرا انقدر بغلت خوبه؟......خوابم گرفت😂(کیوت)
_....(خنده)
+خب.....بریم بیرون؟....الان پدرامون دست به یکی میکنن و یه کاری میکنن و میگن من و تو یه رابطه ی مخفی داریم😂😑
_آره....بر......او!
+چیشد؟
_این.....تو....هنوز....این...عروسکو داری؟!
+(برگشتم پشت سرم رو دیدم و فهمیدم که آخرین کادویی که بهم داد رو میگه)
+آ....این؟....اره....خب....این...
بای تا پارت بعد
#مین_یونگی #یونگی
#شوگا #ته #بی_تی_اس #سناریو #ترسناک #مد #سال ....
#my_bad_boy #BTS #فیک #رمان_بی_تی_اس #رمان_بی_تی_اس #رمان #بد_بوی_من #تهیونگ #کیم_تهیونگ #جونگکوک #جئون_جونگکوک #نامجون #کیم_نامجون #جیمین #پارک_جیمین #سوکجین #جین #کیم_سوکجین #مین_یونگی #یونگی
#شوگا #ته #کیم_تهیونگ
....
+....(رفتیم توی اتاقم)
_اووووو هنوزم اتاقت مثل همیشه وایب کیوتی میده (خنده)
+گگگگگگ.....بیا بشین روی تخت کارت دارم
_....هوم چیه
+میگم به نظر میاد که نامادریت رو دوست نداری...
_اره ازش متنفرم....خب؟
+این یورا چی میگفت؟چرا انقدر پروعه؟
_هوفففف یه دختر عوضی که دنبال ثروت و ارثیه که از بابام بهم میرسه...
+تو از کجا میدونی شاید واقعا دوستت داره
_نه بابا این دختره هر شب توی کلاب و اینجور چیزاس تازه یه بار که مست بود از دهنش پرید و گفت که دوست پسر داره
+.....وای...عجب آدمیه....واقعا که..
_هوم...
+میگم حالت خوبه؟
_............آ..آره....
+دروغ نگو ته...من میشناسمت وقتی که ناراحتی با تردید جواب میدی...مثل الان
_خب حالا که چی چه فرقی به حال تو میکنه؟
+...وقتی میبینم که تو اینجوری همچی رو تو خودت میریزی و با کسی درمیون نمیزاری خب ....منم ناراحت میشم.....نمیخوام ببینم که اینجوری خودت رو اذیت میکنی....درسته هنوزم ازت متنفرم ولی....خب تو مثل برادر نداشتمی...ما همیشه پیش هم بودیم و خب....تو خوشحال بودی اما از وقتی که....اون اتفاق افتاد دیگه مثل قبل نبودی ته!....من.....من....دلم نمیخواد ببینم داداشم اینطوری خودشو به باد بده..
_....(سکوت کرده بودم و فقط بهش نگاه میکردم...خب...راست میگفت....ما دوتا مثل خواهر برادریم! اما....اینا الان مهم نیست......من.........من الان فقط دلم بغل میخواست......ولی غرورم نمیزاشت و نمیتونستم بدنم رو حرکت بدم....پس فقط به حرفاش داشتم گوش میدادم.....ولی قلبم دیگه تحمل نکرد و غرورم رو شکست و برای همین گفتم..)
_پس......بغل خواهر برادری؟
+هوم...(پریدم بغلش....بعد چند سال بالاخره دوباره توی بغل گرم و آرام بخشش رفتم.....خیلی حس خوبی داشت.....اما......نمیدونم چرا وقتی که گفتم مثل برادرمه یه حسی بهم میگفت این کلمه رو نگو....نمیدونم چرا......اَح.....ولش کن...........بالاخره از بغل هم اومدیم بیرون بعد چند دقیقه.....دیگه داشت خوابم میبرد...برای همین از بغلش بیرون اومدم و گفتم..)
+هوممممم...چرا انقدر بغلت خوبه؟......خوابم گرفت😂(کیوت)
_....(خنده)
+خب.....بریم بیرون؟....الان پدرامون دست به یکی میکنن و یه کاری میکنن و میگن من و تو یه رابطه ی مخفی داریم😂😑
_آره....بر......او!
+چیشد؟
_این.....تو....هنوز....این...عروسکو داری؟!
+(برگشتم پشت سرم رو دیدم و فهمیدم که آخرین کادویی که بهم داد رو میگه)
+آ....این؟....اره....خب....این...
بای تا پارت بعد
۱۳.۷k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.