پارت۲۹ رمان (فیک) (بد بوی من // My bad boy )
....
#my_bad_boy #BTS #فیک #رمان_بی_تی_اس #رمان_بی_تی_اس #رمان #بد_بوی_من #تهیونگ #کیم_تهیونگ #جونگکوک #جئون_جونگکوک #نامجون #کیم_نامجون #جیمین #پارک_جیمین #سوکجین #جین #کیم_سوکجین #مین_یونگی #یونگی
#شوگا #ته #بی_تی_اس #سناریو #ترسناک #مد #سال #مدگل #سوگنگ
ادامه ی رمان...
+(صورت تهیونگ داشت کم کم قرمز میشد از عصبانیت چشه خو)
_(داشتم از عصبانیت میترکیدم که چغدر یه آدم میتونه انقدر بیشعور و ه.ر.ز.ه باشه؟....دلم میخواست برم یه سیلی بخوابونم تو گوشش ولی برام بد میشه....برای همین فقط سرش داد کشیدم و گفتم)
_ خفه شووووو الکی برای خودت نبر و ندوز من با هرکی به جز تو ازدواج میکنم.....گمشو برو اونور (داد)
_ (داشتم میرفتم که دیدم ا.ت دستمو گرفته و داره با تعجب بهم نگاه میکنه)
+وایسا تهیونگ الان حالت خوب نیست بیا جای من بشین الان برات میگم آب خنک بیارن.....آجوماااا
آجوما: بله خانوم الان میارم..
_نمیخواد من میرم بیرون
+چی چیو میرم بیرون با معده ی خالی وایسا ببینم...زودباش بشین
_هوففففف (نشست)
+آفرین پسر خوب😁 (سرشو ناز کردم که یهو صدای خنده اومد..سرمون رو من و ته برگردوندیم و دیدیم بابام و مامانم و چه وون و عمو دارن ما رو نگاه میکنن و میخندن......من و ته گیج نگاشون میکردیم که عموم گفت)
عمو: به نظرم این دوتا زوج خیلی خوبی میشن نه داداش؟😂
پدر: اره اصن همین الانش هم شبیه دوتا زوج هستن.....دخترم ا.ت نکنه مخفیانه خبراییه؟ (اینو گفت که دوباره عمو و بابام خندیدن)
+عهههههه...عمو بابا بس کنید....عجبا...مخفیانه کجا بود من همیشه اینطوریم ته هم همیشه اینجوری بد اخلاقه منم همیشه باید اینو جمع کنم (خنده)
_......هعی خدا...
بابا: به نظر که اینطور نمیاد...معلومه با عشققق ازش مراقبت میکنی (دوباره دوتا داداش خندیدن😐)
مامان: عههههه از جون این دوتا زوج عاشق چی میخواید خب ؟ (خنده)
(ا.ت و تهیونگ همزمان)
+ عه ماماااان
_ عه زن عمووو
(دوتاشون با تعجب به همدیگه نگاه کردن)
مامان: بیا...تلپاتی هم دارن
(همه شروع به خندیدن کردن به جز یورا و نامادری تهیونگ)
+خب آقای کیم تهیونگ آیا حالتون خوب شد؟😂
_بله خانوم کیم ا.ت حالم خوب شد😂
+خب خداروشکر مادر جان و پدر جان و عمو جان الان خوب شد؟
عمو: بله عروس آیندم خوب است🤣🤣
+ای خداااااااااااااااااا....عمو اذیتم نکن دیگه ما همش ۱۸ سالمونه🥺😂
بابا: اووووو مثلا باید چند سالتون باشه که بخواید ازدواج کنید؟
+عاممممم....مثلا ۲۰ سالگی
عمو: خب اوکیه دیگه از الان نامزد میکنید و دو سال دیگه ازدواج خوبه دیگه🤣🤣
+....انگار خیلی دوست دارید اذیتمون کنیدا😑
عمو: اره اونم چه جورم😂😂
+هوففففف....خب بسه دیگه من گشنمه همگی بشینید سر جاهاتون دیگه هم از من و تهیونگ حرف نزنید...
(برای پارت بعد ۱۰۵ تایی شیم..)
#my_bad_boy #BTS #فیک #رمان_بی_تی_اس #رمان_بی_تی_اس #رمان #بد_بوی_من #تهیونگ #کیم_تهیونگ #جونگکوک #جئون_جونگکوک #نامجون #کیم_نامجون #جیمین #پارک_جیمین #سوکجین #جین #کیم_سوکجین #مین_یونگی #یونگی
#شوگا #ته #بی_تی_اس #سناریو #ترسناک #مد #سال #مدگل #سوگنگ
ادامه ی رمان...
+(صورت تهیونگ داشت کم کم قرمز میشد از عصبانیت چشه خو)
_(داشتم از عصبانیت میترکیدم که چغدر یه آدم میتونه انقدر بیشعور و ه.ر.ز.ه باشه؟....دلم میخواست برم یه سیلی بخوابونم تو گوشش ولی برام بد میشه....برای همین فقط سرش داد کشیدم و گفتم)
_ خفه شووووو الکی برای خودت نبر و ندوز من با هرکی به جز تو ازدواج میکنم.....گمشو برو اونور (داد)
_ (داشتم میرفتم که دیدم ا.ت دستمو گرفته و داره با تعجب بهم نگاه میکنه)
+وایسا تهیونگ الان حالت خوب نیست بیا جای من بشین الان برات میگم آب خنک بیارن.....آجوماااا
آجوما: بله خانوم الان میارم..
_نمیخواد من میرم بیرون
+چی چیو میرم بیرون با معده ی خالی وایسا ببینم...زودباش بشین
_هوففففف (نشست)
+آفرین پسر خوب😁 (سرشو ناز کردم که یهو صدای خنده اومد..سرمون رو من و ته برگردوندیم و دیدیم بابام و مامانم و چه وون و عمو دارن ما رو نگاه میکنن و میخندن......من و ته گیج نگاشون میکردیم که عموم گفت)
عمو: به نظرم این دوتا زوج خیلی خوبی میشن نه داداش؟😂
پدر: اره اصن همین الانش هم شبیه دوتا زوج هستن.....دخترم ا.ت نکنه مخفیانه خبراییه؟ (اینو گفت که دوباره عمو و بابام خندیدن)
+عهههههه...عمو بابا بس کنید....عجبا...مخفیانه کجا بود من همیشه اینطوریم ته هم همیشه اینجوری بد اخلاقه منم همیشه باید اینو جمع کنم (خنده)
_......هعی خدا...
بابا: به نظر که اینطور نمیاد...معلومه با عشققق ازش مراقبت میکنی (دوباره دوتا داداش خندیدن😐)
مامان: عههههه از جون این دوتا زوج عاشق چی میخواید خب ؟ (خنده)
(ا.ت و تهیونگ همزمان)
+ عه ماماااان
_ عه زن عمووو
(دوتاشون با تعجب به همدیگه نگاه کردن)
مامان: بیا...تلپاتی هم دارن
(همه شروع به خندیدن کردن به جز یورا و نامادری تهیونگ)
+خب آقای کیم تهیونگ آیا حالتون خوب شد؟😂
_بله خانوم کیم ا.ت حالم خوب شد😂
+خب خداروشکر مادر جان و پدر جان و عمو جان الان خوب شد؟
عمو: بله عروس آیندم خوب است🤣🤣
+ای خداااااااااااااااااا....عمو اذیتم نکن دیگه ما همش ۱۸ سالمونه🥺😂
بابا: اووووو مثلا باید چند سالتون باشه که بخواید ازدواج کنید؟
+عاممممم....مثلا ۲۰ سالگی
عمو: خب اوکیه دیگه از الان نامزد میکنید و دو سال دیگه ازدواج خوبه دیگه🤣🤣
+....انگار خیلی دوست دارید اذیتمون کنیدا😑
عمو: اره اونم چه جورم😂😂
+هوففففف....خب بسه دیگه من گشنمه همگی بشینید سر جاهاتون دیگه هم از من و تهیونگ حرف نزنید...
(برای پارت بعد ۱۰۵ تایی شیم..)
۱۸.۴k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.