فیک جداناپذیر پارت ۸
فیک جداناپذیر پارت ۸
از زبان جونگ کوک
رسیدم به اتاقی که ات توش بستری بود چونگ هی رو دیدم که بیرون در اتاق تکیه داده بود به دیوار و دست به سینه بود وقتی منو اومد پیشم
گفتم: حالش چطوره؟ (به جلو به درد اتاق نگاه کردم)
چونگ هی: هنوز هیچی دکتر رفته معاینش کنه
اصلأ حوصله ی منتظر موندن رو نداشتم اما بخاطر حال این دختر چند دقیقه از وقتمو تلف کردم
بالاخره در اتاق باز شد و دکتر اومد سمتم
گفت: میدونستین اگه فقط یک دقیقه ی دیگه دیر کرده بودین دیگه ات رو نمی دیدین؟ (یعنی انقدر وضعیت بیماریش بد و جدی بود)
با بی حوصلگی گفتم: الان وضعیتش چطوره؟
گفت: نزدیک بود تا پای مرگ بره اما نگران نباشین نجات پیدا کرده باید حداقل تا یک هفته مهمون ما باشه تا کاملا زیر نظر داشته باشیمش
با حالت تعجب نگاهش کردم حداقل تا یک هفته اینجا میمونه؟
گفت: این بیماری رو باید خیلی جدی بگیریم آقای جئون اصلا شوخی بردار نیست یه سری دارو های قوی تری براش نوشتم سریع تر برید و تهیشون کنین
اینم گفت و به تعظیمی بهم کرد و رفت
حالا باید مراقب یه بچه هم باشم که یه وقت چیزیش نشه بد تر از همه بیوفته رو دستم اون وقت دیگه اون پرونده ها به دردم نمیخوره
به چونگ هی گفتم بره دارویی هایی رو که دکتر براش نوشته رو تهیه کنه
دستگیره درو چرخوندم و رفتم داخل اتاقش هنوز بیهوش بود و دم و دستگاه های زیادی بهش وصل بود دستگاه اکسیژن هم روی دهنش بهش وصل بود
رفتم بالا سر تختش و محوش شدم آخرین کسی که رو تخت بیمارستان دیدم مادرم بود که آخرین نفس های عمرش رو میکشید
نمی دونم چرا ولی همینطور محوش بودم و فقط می خواستم نگاهش کنم هنوز خیلی جوونه در مقابل منی که ۲۷ سالمه و اون ۱۰ سال ازم کوچیک تره
از زبان ات
آروم چشمامو باز کردم و پلک زدم به سقف سفید رو بالا سرم دیدم و دستگاه اکسیژن هم رو دهنم بود فهمیدم که تو بیمارستانم انقدر تو بیمارستان بخاطر بیماریم بستری شدم که دیگه تشخیصش برام راحت شده بود
اطرافمو نگاه کردم هیچکس نبود بجز دستگاه های زیادی که اطرافم بودن و بهم کمک میکردن که راحت نفس بکشم
خواستم بلند شم که سرم بدجوری گیج رفت و دوباره افتادم رو تخت بعد چند ثانیه در اتاق باز شد آروم سرمو چرخوندم که دیدم یه مرد با کت بلند سفید که شبیه دکترا نبود اومد پیشم بالا سر تختم و با لبخند بهم نگاه کرد
به نظر بیشتر از ۲۰ یا حداقل ۳۰ سال نمی اومد خیلی جوون و خوشتیپ بود اما این چیزا روی من هیچ تأثیری نداشت (دروغ میگه تحت تأثیر جنتلمن بودن چونگ هی قرار گرفته)
چونگ هی: سلام خانوم کیم ات اسم من چونگ هی هست
همون لحظه گفتم: خب که چی؟ من که قبلاً بهشون گفتم نمی دونم اون پرونده ها کجاست چرا دست از سرم بر نمیدارین؟
از زبان جونگ کوک
رسیدم به اتاقی که ات توش بستری بود چونگ هی رو دیدم که بیرون در اتاق تکیه داده بود به دیوار و دست به سینه بود وقتی منو اومد پیشم
گفتم: حالش چطوره؟ (به جلو به درد اتاق نگاه کردم)
چونگ هی: هنوز هیچی دکتر رفته معاینش کنه
اصلأ حوصله ی منتظر موندن رو نداشتم اما بخاطر حال این دختر چند دقیقه از وقتمو تلف کردم
بالاخره در اتاق باز شد و دکتر اومد سمتم
گفت: میدونستین اگه فقط یک دقیقه ی دیگه دیر کرده بودین دیگه ات رو نمی دیدین؟ (یعنی انقدر وضعیت بیماریش بد و جدی بود)
با بی حوصلگی گفتم: الان وضعیتش چطوره؟
گفت: نزدیک بود تا پای مرگ بره اما نگران نباشین نجات پیدا کرده باید حداقل تا یک هفته مهمون ما باشه تا کاملا زیر نظر داشته باشیمش
با حالت تعجب نگاهش کردم حداقل تا یک هفته اینجا میمونه؟
گفت: این بیماری رو باید خیلی جدی بگیریم آقای جئون اصلا شوخی بردار نیست یه سری دارو های قوی تری براش نوشتم سریع تر برید و تهیشون کنین
اینم گفت و به تعظیمی بهم کرد و رفت
حالا باید مراقب یه بچه هم باشم که یه وقت چیزیش نشه بد تر از همه بیوفته رو دستم اون وقت دیگه اون پرونده ها به دردم نمیخوره
به چونگ هی گفتم بره دارویی هایی رو که دکتر براش نوشته رو تهیه کنه
دستگیره درو چرخوندم و رفتم داخل اتاقش هنوز بیهوش بود و دم و دستگاه های زیادی بهش وصل بود دستگاه اکسیژن هم روی دهنش بهش وصل بود
رفتم بالا سر تختش و محوش شدم آخرین کسی که رو تخت بیمارستان دیدم مادرم بود که آخرین نفس های عمرش رو میکشید
نمی دونم چرا ولی همینطور محوش بودم و فقط می خواستم نگاهش کنم هنوز خیلی جوونه در مقابل منی که ۲۷ سالمه و اون ۱۰ سال ازم کوچیک تره
از زبان ات
آروم چشمامو باز کردم و پلک زدم به سقف سفید رو بالا سرم دیدم و دستگاه اکسیژن هم رو دهنم بود فهمیدم که تو بیمارستانم انقدر تو بیمارستان بخاطر بیماریم بستری شدم که دیگه تشخیصش برام راحت شده بود
اطرافمو نگاه کردم هیچکس نبود بجز دستگاه های زیادی که اطرافم بودن و بهم کمک میکردن که راحت نفس بکشم
خواستم بلند شم که سرم بدجوری گیج رفت و دوباره افتادم رو تخت بعد چند ثانیه در اتاق باز شد آروم سرمو چرخوندم که دیدم یه مرد با کت بلند سفید که شبیه دکترا نبود اومد پیشم بالا سر تختم و با لبخند بهم نگاه کرد
به نظر بیشتر از ۲۰ یا حداقل ۳۰ سال نمی اومد خیلی جوون و خوشتیپ بود اما این چیزا روی من هیچ تأثیری نداشت (دروغ میگه تحت تأثیر جنتلمن بودن چونگ هی قرار گرفته)
چونگ هی: سلام خانوم کیم ات اسم من چونگ هی هست
همون لحظه گفتم: خب که چی؟ من که قبلاً بهشون گفتم نمی دونم اون پرونده ها کجاست چرا دست از سرم بر نمیدارین؟
۱۸.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.