بازی مرگ

[ بازی مرگ ]
پارت 98

جونگ کوک از همانجا جواب داد .. : خوب حالا کجا رفتن
هری : داداش کی سوک با سورا رفت بیرون کیونگ هم داداش جی یون رو برد بیرون دو یون را یون رو بغلش گرفت و رفت منم تنها موندم اولش خواستم به نگهبان بگم باهام بیاد اما بعدش فکردم دیشب کل شبو بیدار مونده مطمئنم میخواد صبح بخوابه وجدانم اجازه نداد ... شنیدی چی گفت
جونگ کوک درحالیکه زیر دوش بود یه لحظه جواب داد
جونگ کوک : خوب بعدش ...
هری عصبی با دستش زد به درب و داد زد : چی بعدش ..
وقتی صدای ازش نشنید با لحن ملایم تری پرسید
هری : میدونی چطوری مسموم شدی
بخاطر شنیدن حرف های آن دختر شیر آب رو بست بلافاصله جواب داد
جونگ کوک : آره می‌دونم
هری با تعجب پشته درب ایستاد و لب زد : چی‌ پس چرا حسابشو نمیزاری کف دستش
در حالیکه پیراهنش رو میپوشید جواب داد ..
جونگ کوک : حوصله شو ندارم با این کارش میخواد دردسر راه بندازم
هری عصبی تر داد زد : یعنی چی اصلا بگو ببینم کی بوده خودم حسابشو میزارم کف دستش کی جرعت کرده شوهر منو مسموم کنه
لحظه با باز شدن درب قدمی عقب رفت جونگ کوک : تو الان چی گفتی
هری با قدم های که به پشته سرش می‌گذاشت گفت
هری : کی من ؟ من که چیزی نگفتم
جونگ کوک هم چنان به سمتش قدم برمیداشت و گفت : نه یه گفتی
هری : من که چیزی نگفتم
با گیر کردن پایش به تخت باعث افتادنش رویه تخت شد
جونگ کوک با قدم های نزدیکش شد و بر روی تخت آمد بلافاصله رویش آمد و دست هاشو دو طرفش گذاشت قطرات آب موهایش بر روی صورت هری می‌چکیدند ضربان قلبش را می‌شنید با تته پته نجوا کرد
هری : گفتم که چیزی نگفتم من هیچی نگفتم
جونگ کوک : انقدر نگو گفتم حقیقتو بگو
هری : خوب من ..
جونگ کوک : گفتی شوهرم
هری چشمی چرخوند و گفت : یااا باشه حالا گفتم شوهرم چیه خوست نیومد
جونگ کوک خنده ای کرد و صورتش رو نزدیک صورت هری برد در فاصله کمی از لب هایش لب زد : نه بر عکس خوشم اومد
خیلی نرم و آروم لب های هری رو بوسید
دیدگاه ها (۱)

[ بازی مرگ ]پارت 99هری چشم هایش را بست و خواست از این زمان ل...

[ بازی مرگ ] پارت 100( ⁉️ توصیه میشه قبل از خواندن این پارت ...

[ بازی مرگ ]پارت 97سینی صبحانه را گذاشت رو عسلی، نگاهی به جو...

ادامه پارت ۵۰ات لحظه ای سکوت کرد حتا خودش هم باورش نمیشد که ...

رمان عشق و نفرت پارت ۱۲خلاصه رفتیم خونه ی مامان جونگ کوک سان...

( گناهکار ) ۱۱۳ part یون بیول آماده جلوی درب عمارت ایستاده ب...

برده ﴾ ۳۹ part منشی : با دوستشون یه کافه برای ناهارخوردن رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط