گفتند به خدا اعتماد کن

گفتند به خدا اعتماد کن...
اعتماد کردم و طُ را خواستم!
گفتم خدایا ریش و قیچی دستِ خودَت،
هر کاری میکنی بُکن اما،
"او" سهمِ من شود!
ایستادم و نگاه کردم،
خدا بینِ ما ایستاد و یارکِشی کرد:
تو و نگاهِ خیره‌ات به دیگری،
من و چشمانی که مَردمَک‌هایش روی تو ایست کرده!
تو و خنده‌ها و انگشتانِ چِفت شده‌ات به انگشتانِ دیگری،
من و دستانی که عمری‌ست از نداشتنَت فلج شده!
تو و نگرانی‌هایت از رفتن و نماندن‌های دیگری،
من و حسرتِ یک گوشه‌ی چشم از معشوق!
تو و زبانی که یک دَم از دوستَت دارم برایش نمی‌ایستد،
من و لب‌هایی که مُهرِ جا‌نماز را بوسیده و تسبیحِ سلامتی‌ات را میچرخاند!
تو و بی‌خبری‌ات از دِلی که برایت میتپد،
من و آرزوهایی که به رسمِ قسمت باید به گور ببرم!
عجب قاضیِ عادلی‌ست این خدا...
جای حق نشسته اما،
نمیدانم چرا حقِ من در آغوشِ دیگری‌ست!
دیدگاه ها (۱۶)

#دردنوشت...عزیز از دست رفته ام...حال و روزت خوب است؟؟این روز...

گاهی میانِ دعوا،در اوجِ نگفته‌ها و نشنیده‌ها،نمک‌های نادانی ...

خداوند خودش در دل آدم گذاشت که سیب بچیند ولی به حوا '' نه ''...

توی مخاطب های گوشیتیه شماره بوده که یه روزی برات از همه مهم ...

lasting song part : 8

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط