چندپارتی(وقتی حسودی میکنه و...)پارت1

#فیک
#استری_کیدز

چندپارتی(وقتی حسودی میکنه و...)پارت1

روی سند ایستاده بودی،فضای سالن بزرگ کاملا خالی بود؛سالنی که برای برگزاری تئاتر بود.توهم یکی از شخصیت های تئاتر بودی،هیونجین روی صندلی های خالی تئاتر نشسته بود و با گوشی ور میرفت که با صدای تو نگاهشو از نمایشگر گوشی گرفت و به تو داد.
+هی هیونجین پرنسستو نگاه کن لذت ببر
لباس هایی پفی با رنگ قرمز که قسمتی از سرشونه هات رو به نمایش میزاشت تن کرده بودی.هیونجین پوزخندی زد و بالحنی تمسخر آمیز لب زد.
-پرنسس مراقب باش پات به دامنت گیر نکنه زمین نخوری
+نمکدون
چشم غره ای رفتی و نشستی،پاهات از لبه سند آویزون شدن.صدای آشنایی که به گوشت خورد نگاهتو به طرف خودش کشید.
×هی کیم ا/ت
+چـ...چی؟خودتیییییییییییییی؟سوجونننننننننننننننن
زود بلند شدی و به طرفش دوییدی،روبه روش ایستادی و با ذوق لب زدی.
+تو اینجا چیکار میکنی؟
×از دانشگاه که فارغ التحصیل شدیم برای بازیگری به گروه های نمایشی پیوستم...از اون موقع خیلی دنبالت گشتم ولی بی فایده بود
+خیلی خوشحالم که میبینمت
هیونجین لحظه به لحظه اتفاقات رو زیر نظر داشت،زبونشو به آرومی توی دهنش چرخوند و تکیشو با صندلی صاف کرد؛پای راستشو روی پای دیگه اش انداخت و زیر لب زمزمه کرد.
-امیدوارم خط قرمزارو رد نکنی ا/ت
سوجون تمام تورو برانداز کرد و مجددا نگاهشو روی چهره ات فیکس کرد.
×خیلی بهت میاد...واسه نمایش پوشیدی؟
+آره...کلی کالری سوزوندم تا هیونجین گذاشت بپوشمش
×هیونجین؟دوست پسر داری؟
+اوه نه باهم ازدواج کردیم...مگه تو نمیدونستی؟همه دوستامم دعوت بودن چطور تو خبر نداشتی؟...اون جا نشسته
به صندلی هیونجین اشاره کردی و با صدایی نسبتا بلند لبهاتو ازهم فاصله دادی.
+هی هیون...این دوستم سوجونه...نمیخوای باهاش آشنا بشی؟
پوزخند شیطنت باری زد و بالحنی طعنه آمیز لب زد.
-بهتر مزاحم خلوتتون نشم
×اوه نه خوشحال میشم باهات آشنا بشم
هیونجین نفسشو با حرص بیرون داد و از روی صندلی بلند شد،به طرف پله های گوشه های سند قدم برداشت و پله هارو یکی یکی طی کرد و به طرف شما امد؛کنارت ایستاد و از پشت دستش دور کمرت به طرز فجیحی محکم حصار شد.دوستت تعظیم کوتاهی کرد و با لبخند لب زد.
×سلام از دیدنت خوشحالم
-منم همینطور