[•(ساحل )•]
[•(ساحل )•]
part ¹³
ویو جنی
( با گریه از اون خراب شده زدم بیرون. اخه چرا من شانس ندارم چرا انقدر بدبختم... اون اصلا منو دوست نداره با این کارایی که می کنه دیگه منم دارم ازش متنفر میشم اخه یه آدم مگه چقدر میتونه بی احساس باشه ، چرا مامان و بابام منو مجبور به یه همچین زندگی خسته کنند ای می کنن ، اه فردا شبم باید اون ریخت زشتشو ببینم تحمل کنم ، اصلا فردا شب چیه . اونا ازما وارثم می خوان )
...☆
پرش زمانی • فردا شب •
ویو هانا
( ساعتو نگاه کردم ساعت ۷ شب شده بود . کم کم باید می رفتیم، رفتم حاضر شدم . یه لباس مناسب پوشیدم یکم باز بود و کفشای پاشنه بلندمو پوشیدم و با داداشم سوار ماشین شدیم و از طریق لوکیشنی که فلیکس فرستاده بود رسیدیم . خیلی رستوران خفنی بود . وقتی رسیدیم جلوی در یه نفر ما رو راهنمایی کرد تا میزمون و نشستیم که فلیکس اومد )
...☆
فلیکس : خیلی خوش اومدید الان میگم براتون نوشیدنی بیارن
لینو : ممنون . جنی و تهیونگ نیومدن ؟
فلیکس : نه هنوز، میان باهاشون حرف زدم ( چاخان 😒) چطوری هانا ؟
هانا : خیلی ممنون خوبم
...☆
( تهیونگ و جنی اومدن و تهیونگ نشست کنار هانا و جنی هم کنار لینو . )
تهیونگ : هانا خانم من دیگه تحمل ندارم بهم جوابتونو بگید ( آروم ، همینطور که حرف میزد صندلی هانا رو به خودش نزدیک کرد )
هانا : ( خجالت ) م..من چیزه م..میشه بازم بهم فرصت بدین
تهیونگ : یعنی من انقدر بدم
هانا : نه .. نه بخدا . فقط من تو تصمیم گیری خیلی بدم ینی سخت تصمیم میگیرم
تهیونگ : نظرت خیلی محترمه ولی ببین هانا من عاشقتم اگر دیر کنی یه کاری دست خودم میدما ( می خنده )
جنی : چی میگید شما دوتا با هم گرم گرفتید
تهیونگ : هیچی داشتم بهش پیشنهاد کار میدادم
جنی : چه کاری ؟
تهیونگ : ما یه مدل خانم می خواستیم منم گفتم هانا خانم که بهترین گذینه برای این کاره بهش پیشنهاد بدم
جنی : چقدر خوب 🙂 خب هانا نظرت چیه ؟
هانا : ( تعجب کرده ) ام..من یکم باید فکر کنم اخه چون درس دارم شاید سختم باشه
دوست دارید چند پارت باشه ؟ 💖
part ¹³
ویو جنی
( با گریه از اون خراب شده زدم بیرون. اخه چرا من شانس ندارم چرا انقدر بدبختم... اون اصلا منو دوست نداره با این کارایی که می کنه دیگه منم دارم ازش متنفر میشم اخه یه آدم مگه چقدر میتونه بی احساس باشه ، چرا مامان و بابام منو مجبور به یه همچین زندگی خسته کنند ای می کنن ، اه فردا شبم باید اون ریخت زشتشو ببینم تحمل کنم ، اصلا فردا شب چیه . اونا ازما وارثم می خوان )
...☆
پرش زمانی • فردا شب •
ویو هانا
( ساعتو نگاه کردم ساعت ۷ شب شده بود . کم کم باید می رفتیم، رفتم حاضر شدم . یه لباس مناسب پوشیدم یکم باز بود و کفشای پاشنه بلندمو پوشیدم و با داداشم سوار ماشین شدیم و از طریق لوکیشنی که فلیکس فرستاده بود رسیدیم . خیلی رستوران خفنی بود . وقتی رسیدیم جلوی در یه نفر ما رو راهنمایی کرد تا میزمون و نشستیم که فلیکس اومد )
...☆
فلیکس : خیلی خوش اومدید الان میگم براتون نوشیدنی بیارن
لینو : ممنون . جنی و تهیونگ نیومدن ؟
فلیکس : نه هنوز، میان باهاشون حرف زدم ( چاخان 😒) چطوری هانا ؟
هانا : خیلی ممنون خوبم
...☆
( تهیونگ و جنی اومدن و تهیونگ نشست کنار هانا و جنی هم کنار لینو . )
تهیونگ : هانا خانم من دیگه تحمل ندارم بهم جوابتونو بگید ( آروم ، همینطور که حرف میزد صندلی هانا رو به خودش نزدیک کرد )
هانا : ( خجالت ) م..من چیزه م..میشه بازم بهم فرصت بدین
تهیونگ : یعنی من انقدر بدم
هانا : نه .. نه بخدا . فقط من تو تصمیم گیری خیلی بدم ینی سخت تصمیم میگیرم
تهیونگ : نظرت خیلی محترمه ولی ببین هانا من عاشقتم اگر دیر کنی یه کاری دست خودم میدما ( می خنده )
جنی : چی میگید شما دوتا با هم گرم گرفتید
تهیونگ : هیچی داشتم بهش پیشنهاد کار میدادم
جنی : چه کاری ؟
تهیونگ : ما یه مدل خانم می خواستیم منم گفتم هانا خانم که بهترین گذینه برای این کاره بهش پیشنهاد بدم
جنی : چقدر خوب 🙂 خب هانا نظرت چیه ؟
هانا : ( تعجب کرده ) ام..من یکم باید فکر کنم اخه چون درس دارم شاید سختم باشه
دوست دارید چند پارت باشه ؟ 💖
۶.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.