[•( ساحل )•]
[•( ساحل )•]
part ¹⁵
تهیونگ : ( وقتی اینو گفت دلم میخواست ببوسمش ولی نمی تونستم به خاطر همون دستش و محکم تر گرفتم و بهش لبخند زدم ، خودمو کنترل کردم )
هانا : ایی چرا اینقدر دستم و فشار میدی 😅
تهیونگ : اخه با حرفی که زدی قند تو دلم آب کردی عشقم
هانا : من باید برم دستشویی اگه میشه دستم و ول کن برم 😂
تهیونگ : باشه برو 😄💖 ( دستش و ول می کنه )
تهیونگ : ( هانا رفت دستشویی ، منم چند دیقه بعدش رفتم که کسی شک نکنه . رفتم دیدم هنوز نیومده منتظرش موندم ، وقتی اومد سریع چسبوندمش به دیوار و بهش نزدیک شد به حدی که نفس هام با صورتش برخورد میکرد )
هانا : ت..تهیونگ چیکار...
تهیونگ : ( دیگه نتونستم تحمل کنم و به آرومی لبام رو جلو بردم و بوسیدمش . بوسه ای که پر از عشق بود ، نمیدونم چطوری شد که من انقدر عاشق هانا شدم . ازش جدا شدم )
تهیونگ : از این به بعد دیگه نمیخوام ازم خجالت بکشی یا باهام سرد رفتار کنی...هانا ، میخوام دیگه برای من باشی .
هانا : ( ایشون هنوز تو شُک هستن و زل زدن به جناب تهیونگ 😂 )
تهیونگ : هانا ! ( دستش و جلوی صورت هانا تکون میده )
...☆
( یه دفعه لینو میاد و هانا وقتی می بینه تهیونگو با دستاش هول داد اون ور )
...☆
لینو : هانا اینجا چیکار می کنید ( به تهیونگ نگاه می کنه و می بینه که اونم خیلی پریشون شده )
لینو : چیزی شده ؟
تهیونگ : ن..نه چیزی نشده من می خواستم برم دستشویی ، منتظر بودم هانا بیاد . الانم اومد من برم دیگه
لینو : خب هانا تو برو بشین سر جات
هانا : باشه من رفتم داداش ( سریع از بغل لینو رد میشه میره )
...☆
فلش بک • داخل ویلا •
هانا : اوووو عجب خونه ایه داداش
جنی : اره خیلی بزرگه ( اسلاید بعد عکس ویلا )
هانا : ( زود میره اتاق هارو می بینه . سه تا اتاق بود ) وای این اتاقه چه خوبه من میخوام همینجا بخوابم
لینو : برو فقط مراقب باش اینجا خونه خودمون نیستا 😂
جنی : منم میرم استراحت کنم
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ¹⁵
تهیونگ : ( وقتی اینو گفت دلم میخواست ببوسمش ولی نمی تونستم به خاطر همون دستش و محکم تر گرفتم و بهش لبخند زدم ، خودمو کنترل کردم )
هانا : ایی چرا اینقدر دستم و فشار میدی 😅
تهیونگ : اخه با حرفی که زدی قند تو دلم آب کردی عشقم
هانا : من باید برم دستشویی اگه میشه دستم و ول کن برم 😂
تهیونگ : باشه برو 😄💖 ( دستش و ول می کنه )
تهیونگ : ( هانا رفت دستشویی ، منم چند دیقه بعدش رفتم که کسی شک نکنه . رفتم دیدم هنوز نیومده منتظرش موندم ، وقتی اومد سریع چسبوندمش به دیوار و بهش نزدیک شد به حدی که نفس هام با صورتش برخورد میکرد )
هانا : ت..تهیونگ چیکار...
تهیونگ : ( دیگه نتونستم تحمل کنم و به آرومی لبام رو جلو بردم و بوسیدمش . بوسه ای که پر از عشق بود ، نمیدونم چطوری شد که من انقدر عاشق هانا شدم . ازش جدا شدم )
تهیونگ : از این به بعد دیگه نمیخوام ازم خجالت بکشی یا باهام سرد رفتار کنی...هانا ، میخوام دیگه برای من باشی .
هانا : ( ایشون هنوز تو شُک هستن و زل زدن به جناب تهیونگ 😂 )
تهیونگ : هانا ! ( دستش و جلوی صورت هانا تکون میده )
...☆
( یه دفعه لینو میاد و هانا وقتی می بینه تهیونگو با دستاش هول داد اون ور )
...☆
لینو : هانا اینجا چیکار می کنید ( به تهیونگ نگاه می کنه و می بینه که اونم خیلی پریشون شده )
لینو : چیزی شده ؟
تهیونگ : ن..نه چیزی نشده من می خواستم برم دستشویی ، منتظر بودم هانا بیاد . الانم اومد من برم دیگه
لینو : خب هانا تو برو بشین سر جات
هانا : باشه من رفتم داداش ( سریع از بغل لینو رد میشه میره )
...☆
فلش بک • داخل ویلا •
هانا : اوووو عجب خونه ایه داداش
جنی : اره خیلی بزرگه ( اسلاید بعد عکس ویلا )
هانا : ( زود میره اتاق هارو می بینه . سه تا اتاق بود ) وای این اتاقه چه خوبه من میخوام همینجا بخوابم
لینو : برو فقط مراقب باش اینجا خونه خودمون نیستا 😂
جنی : منم میرم استراحت کنم
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۴.۶k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.