[•(ساحل )•]
[•(ساحل )•]
part ¹²
تهیونگ : ( رفت دم گوش هانا آروم و با صدای بم گفت ) منتظر جوابتم ( و بعد به طوری که دستش به دستای هانا برخورد کنه ظرف غذا رو ازش گرفت و با لبخند رفت بیرون )
...☆
( هانا و تهیونگ سفره رو چیدن و بعد از خوردن غذا جنی به هانا کمک کرد و ظرف هارو شستن . کمکم داشتن میرفتن که فلیکس هانا و لینو رو به شام دعوت کرد )
...☆
فلیکس : لینو جان من برای فردا شب تدارک دیدم که تو و هانا رو به یه شام درجه یک دعوت کنم .
لینو : نه ممنون لازم به این کار نیست
فلیکس : خودم خیلی دوست داشتم یه روزی شمارو شام مهمون کنم ، الانم که هانا خانم یه شام خوشمزه برای ما درست کرد دیگه واجب شد .
هانا : ممنون عمو ( هانا با نگاهی که فلیکس بهش کرد حرفش و عوض کرد ) ممنون فلیکس
...☆
( این طرز صحبت کردن فلیکس با هانا ، جنی رو خیلی اذیت می کرد ، وقتی سوار ماشین بودن ، چون تهیونگم تو ماشین بود جنی بغضشو قورت داد تا برسن خونه ، تهیونگو رسوندن و بالاخره رسیدن به خونه ، فلیکس یه عمارت بزرگ داشت که با جنی اونجا میموندن... فلیکس در عمارتو باز کرد و وقتی وارد شدن جنی بعد از چند دیقه سکوت شروع کرد )
...☆
جنی : فلیکس میتونم یه چیزی بپرسم ازت ؟ ( عصبی )
فلیکس : بپرس ( سرد )
جنی : تو با من قراره ازدواج کنی یا با هانا ؟ اخه وقتی اونو میبینی خیلی شنگول میشی اصلا نیشت باز میشه ، بعد اونوقت پیش من که میای انگار با هم دشمن خونی هستیم ( داد ، بغض )
فلیکس : چه ربطی داره ؟ جنی الان می فهمی داری چی میگی؟
جنی : اره ..اره میفهمم اتفاقا خیلی فکر کردم که بهت بگم یا نه ، ولی تو انقدر زیاده روی میکنی که هر کسی ندونه فکر می کنه قراره با هانا ازدواج کنی ، فکر کنم یادت رفته من زنتم ( گریه )
فلیکس : جنی بس کن حوصله ندارم ، تو که خودت میدونی ازدواج ما یه ازدواج از پیش تعیین شدس ، منم که از همون اول بهت گفتم ازت خوشم نمیاد ( داد )
...☆
( جنی در حالی که داشت گریه می کرد از عمارت خارج شد . فلیکس واقعا جنی رو دوست نداشت ولی اون مجبور بود اینکارو بکنه )
ساری بابت تاخیر 🙃
part ¹²
تهیونگ : ( رفت دم گوش هانا آروم و با صدای بم گفت ) منتظر جوابتم ( و بعد به طوری که دستش به دستای هانا برخورد کنه ظرف غذا رو ازش گرفت و با لبخند رفت بیرون )
...☆
( هانا و تهیونگ سفره رو چیدن و بعد از خوردن غذا جنی به هانا کمک کرد و ظرف هارو شستن . کمکم داشتن میرفتن که فلیکس هانا و لینو رو به شام دعوت کرد )
...☆
فلیکس : لینو جان من برای فردا شب تدارک دیدم که تو و هانا رو به یه شام درجه یک دعوت کنم .
لینو : نه ممنون لازم به این کار نیست
فلیکس : خودم خیلی دوست داشتم یه روزی شمارو شام مهمون کنم ، الانم که هانا خانم یه شام خوشمزه برای ما درست کرد دیگه واجب شد .
هانا : ممنون عمو ( هانا با نگاهی که فلیکس بهش کرد حرفش و عوض کرد ) ممنون فلیکس
...☆
( این طرز صحبت کردن فلیکس با هانا ، جنی رو خیلی اذیت می کرد ، وقتی سوار ماشین بودن ، چون تهیونگم تو ماشین بود جنی بغضشو قورت داد تا برسن خونه ، تهیونگو رسوندن و بالاخره رسیدن به خونه ، فلیکس یه عمارت بزرگ داشت که با جنی اونجا میموندن... فلیکس در عمارتو باز کرد و وقتی وارد شدن جنی بعد از چند دیقه سکوت شروع کرد )
...☆
جنی : فلیکس میتونم یه چیزی بپرسم ازت ؟ ( عصبی )
فلیکس : بپرس ( سرد )
جنی : تو با من قراره ازدواج کنی یا با هانا ؟ اخه وقتی اونو میبینی خیلی شنگول میشی اصلا نیشت باز میشه ، بعد اونوقت پیش من که میای انگار با هم دشمن خونی هستیم ( داد ، بغض )
فلیکس : چه ربطی داره ؟ جنی الان می فهمی داری چی میگی؟
جنی : اره ..اره میفهمم اتفاقا خیلی فکر کردم که بهت بگم یا نه ، ولی تو انقدر زیاده روی میکنی که هر کسی ندونه فکر می کنه قراره با هانا ازدواج کنی ، فکر کنم یادت رفته من زنتم ( گریه )
فلیکس : جنی بس کن حوصله ندارم ، تو که خودت میدونی ازدواج ما یه ازدواج از پیش تعیین شدس ، منم که از همون اول بهت گفتم ازت خوشم نمیاد ( داد )
...☆
( جنی در حالی که داشت گریه می کرد از عمارت خارج شد . فلیکس واقعا جنی رو دوست نداشت ولی اون مجبور بود اینکارو بکنه )
ساری بابت تاخیر 🙃
۴.۲k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.